~Same Old~Chapter 20
Enjoy it;)
زين اول صورتش توي هم پيچيد و بعد چشماش رو باز كرد. ليام وقتي متوجه شد بيدار شده از پشت ميز بلند شد و با خنده خودش رو سريع توي اتاق رسوند. زين توي تخت ميچرخيد و سعي ميكرد جايي رو پيدا كنه تا كمتر درد رو حس كنه. ليام با شيطنت گوشي رو روي ميز گذاشت و خودش رو روي زين كشيد.
"صبح بخير لرد زيبايي !"
گفت و چند بار گونه ي زين رو بوسيد. زين اخماش رو توي هم كشيده بود و ميخنديد. اروم دستش رو روي سينه ي ليام گذاشت و سعي كرد يكم به عقب هلش بده تا بتونه برگرده و اونو ببينه.
"لرد زيبايي ؟ اون ديگه چي بود؟"
زين اروم خنديد و زير ليام كامل چرخيد و حالا روبه روي اون بود. دست هاي ليام دو طرف تن زين بود و اونو بين دستاش نگه داشته بود. ميخنديد و تمام اجزاي صورت اونو تحسين ميكرد. اروم خم شد و بيني زين رو بوسيد و بعد از اون كوتاه لبش رو. زين فقط دستش رو توي موهاي ليام برد و محكم تر اونو بوسيد. ليام زبونشو روي لبش كشيد و از زين فاصله گرفت.
"تو واقعا شبيه گربه هايي! "
زين خنديد و پايين رو نگاه كرد و باعث شد چشماش بسته به نظر برسه. ليام پنجره ي بزرگ اتاق رو باز كرده بود و هواي تازه و مرطوب با بوي اقيانوس كامل توي اتاق بود. ليام چند بار گونه و گردن زين رو بوسيد و از روش بلند شد.
"امروز قرار نيست افتاب بيرون بياد. "
ليام گفت و سمت پنجره ي اتاق رفت. زين اروم روي تخت نشست و لحاف و ملافه هايي كه دورش پيچيده شده بود روي پاهاش افتاد. اروم بدنش رو كشيد و به ليام نگاه كرد كه پشت بهش ايستاده بود و دستش رو به ديوار كنار پنجره تكيه داده بود. كمر ليام پر بود از خط هاي قرمز. انگار پسر بچه ي كوچولويي كه مداد رنگي قرمز دستش بود اونجا رو نقاشي كرده بود و بهتره فقط بگم خط خطي.
زين اروم خنديد. باعث شد ليام توجهش جلب شه و سمتش برگرده. سيگارش رو خاموش كرد و با خنده به زين نگاه كرد.
"چي باعث شده اونجوري بخندي؟"
ليام اروم قدم برميداشت و سمت تخت ميومد.
"هيچي!"
زين بين خنده گفت و باز از پشت روي تخت افتاد.
"واقعا؟ هيچي؟"
ليام بالاي سر زين ايستاد و با خنده پرسيد.
"تو خط خطي شدي. اين قشنگ بود بيشتر ولي من خندم گرفت ! "
زين خيلي اروم و لطيف حرف ميزد و اين باعث شده بود ليام به هيچ چيز ديگه اي فكر نكنه مگر صداي زين. ليام هم اروم خنديد و بالاخره گوشيش زنگ زد. هر دو با هم نگاهشون سمت گوشي ليام روي ميز كنار تخت رفت و ليام سريع سمتش رفت.
أنت تقرأ
~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]
Fanfictionليام پين ! تو هيچ وقت نميدونستي شخصيتي رو كه توي داستانت شكل دادي، روزي قراره باهاش زندگي كني!