Chapter 45

2.1K 280 285
                                    

~Same Old~

Chapter 45

Enjoy reading 📖!












[اهنگ پيشنهادي : I won't mind از زين ]

ليام با اصرار كارن توي اتاق جف اومد و به محض رسيدن اونجا صداي جف روي هوا رفت.

"شوخيت گرفته پسر احمق؟ هيچ نيازي ندارم بدونم توي تختت چه كثافت كاري هايي ميكني !"

جف با صداي بلند داد زد و توي اتاق راه ميرفت و عصباني نفس نفس ميزد. سيگارش رو روشن كرد و خيلي سريع چند بار بهش پك زد. كارن چيزي نميتونست بگه و فقط روي يكي از صندلي ها اروم نشسته بود.

"ميفهمي داري چيكار ميكني؟"

جف سمت ليام برگشت و با طعنه پرسيد.

"اول دخترشون و حالا هم پسرشون؟ چند روز ديگه خبرش رو بايد بشنوم كه با تريشا ابريكارا رابطه داري؟"

ليام پوزخند زد.

"دخترشون رو كه خودتون براي من گرفته بودين .. از كجا معلوم ...!"

"خفه شو. !"

جف محكم گفت.

"كاري كه هميشه بايد بكنم !"

ليام شونه بالا انداخت و بي توجه به پدرش توي اتاق قدم زد .

"همه ي بخش هاي زندگيم بودين. همه جاش. حتي وقتي قرار بود عاشق باشم و كسي رو دوست داشته باشم. !"

"تو ادم درستي رو انتخاب نكردي ليام !"

كاري اروم گفت.

"از عشق و دوست داشتن واقعا توقع داريد؟ از من توقع داريد؟ همين داره نابودتون ميكنه. بزرگ ترين مشكل اينه كه از من توي ذهن خودتون بتي ساختيد كه تمام كاراش از قبل تايين شدس و حتي اينكه عاشق كي بايدبشه. مشكل اينكه كه از عشق توقع داريد. از معشوقه ي من توقع داريد. از من توقع داريد عاشق پرنسس شهر بشم ولي هيچ تعريفي از راحتي و خوشحالي رو كنارش برام نذاشتيد. "

ليام با دستش به هر دوس اونا اشاره ميكرد.

"مشكل اينه كه من عاشق كسي شدم كه نميتونه توقعاتونو براورده كنه به عنوان عروس خانواده ي پين !"

تيكه ي اخر حرفش رو با تمسخر گفت و دستش رو توي هوا تكون داد.

"شما دونه دونه عشق هاي زندگي منو نابود كرديد .. ولي اين بار لطفا نه ..! هيچ اجازه اي نداريد. هر كاري هم ميخوايد بكنيد. با تريشا ابريكارا ... با هاش مشورت كنيد كه چجوري منو روي زانوهام خم كنيد و من دقيقا كاري رو ميكنم كه هيچ كدومتون انتظارش رو نداشته باشيد. "

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Where stories live. Discover now