يك سال شد.يه سري حرف بزنيم بابت تولد يك سالگيمون.
اگه دوست داشته باشيد از اولش ميگم.
اول اينكه يك ساله همه داريد همراهي ميكنيد و خيلي خيلي خيلي قشنگ داريد كمك ميكنيد كه با هم بمونيم و بايد با تمام وجود ازتون تشكر كنم.
اونايي كه ميخونن ، اونايي كه ميخونن و ووت ميدن ، اونايي كه ميخونن و ووت ميدن و كامنت ميذارن ، همگي ممنونم ازتون كه ميخونيد.
اين چند وقت اخر يكم ذهنم بهم ريخته بود و نتونسته بودم زود به زود بنويسمش و ببخشيد بابتش. بابت اينكه زود و دير شدنش رو تحمل كرديد و بولشيت هاي مغز منو خونديد تشكر
راستش Same Old اصلا قرار نبود داستان زيام باشه !
بله اول استريت بود.
استريت بود چون من خيلي سال پيش در مورد تراژديش فكر كرده بودم ولي هميشه به نوشتن استريتش فكر ميكردم و يه روز وقتي كه تونستم تا اخرش رو براي خودم مجسم كنم ، توي شرايطي نبودم كه بتونم استريتش رو بنويسم و گفتم به خودم كه "بذار گي بنويسم و بعدش حالا اگه تونستم و يكم بيشتر مشهور(!) شدم استريتش كنم."
و خب بله. من نياز داشتم به يه جايي كه اندازه ي كافي ادم وجود داشته باشه تا حد اقل چند نفرشون بخونن و نظر بدن.
نميتونستم هم زمان هم دنبال ادما باشم تا بتونم داستانمو معرفي كنم و هم اندازه ي كافي وقت بذارم و بنويسمش.
اولين جايي كه ميتونستم به اشتراك بذارم ، يه چنل لري بود ! و خب داستان قرار بود لري باشه 😂
بله و خب به شدت از چند تا چپتر اولش انتقاد شد
اونقدري كه اجازه ندادن ادامه بدم و منو فرستادن پيش يه نفر ديگه كه برو و باهاش كار كن تا بتوني بنويسي (!)
و خب من كلا بيخيالش شدم.
ته ته ته نااميدي و اين جو بد و .. كه خيلي اتفاقي رفتم توي كانال تلگرام از زيام ، و نميدونم دقيقا چي اونقدري به من جرعت داد كه برم با ادمينش حرف بزنم و ادمينش [زهرا] از اب در اومد.
منو به مهرسا معرفي كرد و مهرسا قدر دنيا اعتماد كرد و اجازه داد بتونم توي كانالش فن فيك رو بذارم و نميدونم چجوري بايد ازش تشكر كنم.
و دقيقا بعد از اون با سارا اشنا شدم كه خيلي زياد به من لطف كرد و اعتماد كرد. ادم فوق العاده اي كه من عجيب بهش بدهكارم همه جوره. رفاقت ، مرام ، اعتماد ، دوستي
و سارا و مهرسا و زهرا دقيقا سه نفري هستن كه منو تا اينجا رسوندن و يك دنيا ممنون. و مطمئنا اگه يكيشون به من لطف نميكرد ، نه من اينجا بودم نه شماها.
يك سال شد. چقد از اينجا كه بهش نگاه ميكنم زود گذشته و چقد از اول كه بهش نگاه ميكنم دور و طولانيه.
من خيلي از روزا اين داستانو زندگي كردم. شايد در قالب فن فيك باشه ، توهمات يه طرفدار، ولي براي من خيلي خيلي ارزش داره.
و اينكه ميگم زندگي كردم ، واقعا زندگي كردم. بعضي وقت ها واقعا يه سري حرف هايي كه توش زدم رو برام اتفاق افتاده و حسش كردم !
و خب من نه ضعف زينم ، نه قدرت ليام. منم يه ادم خيلي معموليم كه فقط بعضي وقتا مغزش شروع ميكنه به توليد يه سري كلمه ها كنار هم كه اونا خوشبختانه/متاسفانه معني دار هستن.
از تك تكتون ممنون كه يك ساله به حرفام گوش كرديد و براش وقت گذاشتيد و .... عاشقتونم
YOU ARE READING
~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]
Fanfictionليام پين ! تو هيچ وقت نميدونستي شخصيتي رو كه توي داستانت شكل دادي، روزي قراره باهاش زندگي كني!