Happy birthday Same Old

1.7K 234 55
                                    


يك سال شد.

يه سري حرف بزنيم بابت تولد يك سالگيمون.

اگه دوست داشته باشيد از اولش ميگم.

اول اينكه يك ساله همه داريد همراهي ميكنيد و خيلي خيلي خيلي قشنگ داريد كمك ميكنيد كه با هم بمونيم و بايد با تمام وجود ازتون تشكر كنم.

اونايي كه ميخونن ، اونايي كه ميخونن و ووت ميدن ، اونايي كه ميخونن و ووت ميدن و كامنت ميذارن ، همگي ممنونم ازتون كه ميخونيد.

اين چند وقت اخر يكم ذهنم بهم ريخته بود و نتونسته بودم زود به زود بنويسمش و ببخشيد بابتش. بابت اينكه زود و دير شدنش رو تحمل كرديد و بولشيت هاي مغز منو خونديد تشكر  

راستش Same Old اصلا قرار نبود داستان زيام باشه !

بله اول استريت بود.

استريت بود چون من خيلي سال پيش در مورد تراژديش فكر كرده بودم ولي هميشه به نوشتن استريتش فكر ميكردم و يه روز وقتي كه تونستم تا اخرش رو براي خودم مجسم كنم ، توي شرايطي نبودم كه بتونم استريتش رو بنويسم و گفتم به خودم كه "بذار گي بنويسم و بعدش حالا اگه تونستم و يكم بيشتر مشهور(!) شدم استريتش كنم."

و خب بله. من نياز داشتم به يه جايي كه اندازه ي كافي ادم وجود داشته باشه تا حد اقل چند نفرشون بخونن و نظر بدن.

نميتونستم هم زمان هم دنبال ادما باشم تا بتونم داستانمو معرفي كنم و هم اندازه ي كافي وقت بذارم و بنويسمش.

اولين جايي كه ميتونستم به اشتراك بذارم ، يه چنل لري بود ! و خب داستان قرار بود لري باشه 😂

بله و خب به شدت از چند تا چپتر اولش انتقاد شد

اونقدري كه اجازه ندادن ادامه بدم و منو فرستادن پيش يه نفر ديگه كه برو و باهاش كار كن تا بتوني بنويسي (!)

و خب من كلا بيخيالش شدم.

ته ته ته نااميدي و اين جو بد و .. كه خيلي اتفاقي رفتم توي كانال تلگرام از زيام ، و نميدونم دقيقا چي اونقدري به من جرعت داد كه برم با ادمينش حرف بزنم و ادمينش [زهرا] از اب در اومد.

منو به مهرسا معرفي كرد و مهرسا قدر دنيا اعتماد كرد و اجازه داد بتونم توي كانالش فن فيك رو بذارم و نميدونم چجوري بايد ازش تشكر كنم.

و دقيقا بعد از اون با سارا اشنا شدم كه خيلي زياد به من لطف كرد و اعتماد كرد. ادم فوق العاده اي كه من عجيب بهش بدهكارم همه جوره. رفاقت ، مرام ، اعتماد ، دوستي

و سارا و مهرسا و زهرا دقيقا سه نفري هستن كه منو تا اينجا رسوندن و يك دنيا ممنون. و مطمئنا اگه يكيشون به من لطف نميكرد ، نه من اينجا بودم نه شماها.

يك سال شد. چقد از اينجا كه بهش نگاه ميكنم زود گذشته و چقد از اول كه بهش نگاه ميكنم دور و طولانيه.

من خيلي از روزا اين داستانو زندگي كردم. شايد در قالب فن فيك باشه ، توهمات يه طرفدار، ولي براي من خيلي خيلي ارزش داره.

و اينكه ميگم زندگي كردم ، واقعا زندگي كردم. بعضي وقت ها واقعا يه سري حرف هايي كه توش زدم رو برام اتفاق افتاده و حسش كردم !

و خب من نه ضعف زينم ، نه قدرت ليام. منم يه ادم خيلي معموليم كه فقط بعضي وقتا مغزش شروع ميكنه به توليد يه سري كلمه ها كنار هم كه اونا خوشبختانه/متاسفانه معني دار هستن.

از تك تكتون ممنون كه يك ساله به حرفام گوش كرديد و براش وقت گذاشتيد و .... عاشقتونم

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Where stories live. Discover now