٣. پسر پشت پيشخوان

4.4K 987 434
                                    

شين سو گريه كرده بود. اونم چند ساعت. دستاش ميلرزيد. احساس ميكرد تحملش رو از دست داده. بدنش خسته بود و براش خيلي سخت بود كه از جاش تكون بخوره، اما بالاخره رضايت داد كه از روی تختش بلند بشه.

به سمت لباس فرم مدرسه اش رفت. از توي جيب اون يك كاغذ مچاله شده در اوورد. اون رو باز كرد و داخلشو خوند.
phoenix.help@mail.com

همون آدرس ايميلي كه جديدا بين دانش آموزای دبيرستاني معروف شده بود. دربارش اصلا مطمئن نبود. اما به هر حال نفس عميقي كشيد و اونو توي موبايلش وارد كرد. و بعدش شروع به تايپ كردن كرد.

"سلام... من كوان شين سو هستم... ١٦ سالمه و توي دبيرستان مين وانگ درس ميخونم... راستش بيشتر از يك ساله كه مورد خشونت فيزيكي و كلامي قرار ميگيرم... دار و دسته ي پسري به اسم كيم چانگ هه منو اذيت ميكنن... تعداد دقعاتي كه جزوه هاي و كتاب هاي درسي و كمدمو به گند كشيدن، از دستم در رفته... يه بار كيفمو با همه محتوياتش آتيش زدن... چند بار هم توي دستشويي مدرسه منو زنداني كردن... يكبار تقريبا يك روز كامل اونجا بودم... نه غذا داشتم و نه هيچ كوفت ديگه اي... و وحشتناك ترسيده بودم... فكر ميكردم ممكنه بميرم... آخرين كارشون اين بود كه زير موهام فندك گرفتن..."

شين سو ناخودآگاه دستشو لاي موهاي كوتاهش فرو برد.

"چانگ هه به وضوح يك ديوونه مشكل دار هست... اون بقيه رو هم اذيت ميكنه و من تنها كسي نيستم كه اينجا داره اذيت ميشه... پارسال يكي تو مدرسمون خودكشي كرد و همه ميدونن كه به خاطر اذيت هاي اون بوده... شايد باورتون نشه اما كاراي اون باعث ميشه كه منم گاهي به خودكشي فكر كنم... اونم خيلي زياد... دوستم گفت شما ميتونين بهم كمك كنين... شمارمو براتون ميزارم... لطفا باهام تماس بگيرين... ممنون..."

شين سو آب دهنشو قورت داد و شماره موبايلشو زير اون يادداشت ها تايپ كرد. چند دور ديگه از روي اون خوند و بنظرش خوب اومد بالاخره اونو ارسال كرد. موبايلش رو گوشه اي انداخت و روي تختش ولو شد. اميدوار بود كه ققنوس باهاش تماس بگيره. چشماش رو بست. همه آزار و اذيت هاي چانگ هه مثل فيلم از جلوي چشماش ميگذشت. آروم زمزمه كرد:"همه چيز درست ميشه... همه چيز درست ميشه،... ققنوس بهت زنگ ميزنه و همه چيز درست ميشه..."

و شين سو خيلي خوب ميدونست كه توانايي يك روز ديگه با استرس مدرسه رفتن رو نداره...

شين سو بيشتر از سه ساعت روي تختش ولو بود. تا اينكه موبايلش زنگ خورد. به سمت اون حجوم برد. با استرس به شماره اون نگاه كرد. شماره تلفن عمومي بود. اين يعني ققنوس! با ترديد جواب داد.

-"الو؟"
صداي خش داري رو شنيد:"سلام... خانم كوان شين سو؟"
شين سو سريع همينجور كه سرشو تكون ميداد گفت:"بله بله... خودمم..."
-"من ققنوس هستم... وضعيتتون رو برام توضيح بدين!"

Phoenix  Donde viven las historias. Descúbrelo ahora