٣٨. فرشته اي كه دوستش نداشتي.

3.2K 853 378
                                    

سهون مودبانه گفت:"بله حتما..."

كريس و سهون به كافه اي كه در نزديكي پاسگاه پليس بود رفتند. سهون بعد از اينكه كمي تيپ و نوع نگاه كريس رو آناليز كرد، به نتيجه رسيد كه خيلي بهتره اگه بابل تي سفارش نده و امريكنو سفارش داد.

كريس بعد از اومد سفارش ها، با لحن آرومي گفت:"خب، طبيعتا ميدوني كه ميخوام درباره لوهان باهات صحبت كنم..."

سهون سرشو تكون كوچيكي داد. كريس همينجور كه با گوشه فنجونش بازي ميكرد، گفت:"تقريبا يك هفته هست كه شب خونه نيومده..."

سهون ميخواست از خجالت ذوب بشه.

كريس ادامه داد:"همينجور در طول روز هم، ساعتي هايي كه دانشگاه نداره، زياد نديدمش... در حد اينكه بياد به اتاقش و چند تا چيز برداره و سريع بره..."

سهون حقيقتا نميدونست چطور واكنش نشون بده. با لحن آرومي كه سعي ميكرد هول يا ترسيده بنظر نياد، گفت:"خب... اون پيش منه..."

كريس نيشخندي زد و گفت:"ميدونم..."

سهون سعي كرد جمله اش رو بهتر بيان كنه كه اون نيشخند كوفتي رو دوباره روي صورت كريس نبينه:" خب... ما تقريبا با هم داريم زندگي ميكنيم..."

نيشخند كريس پررنگ تر شد:" خيلي زود به اين مرحله نرسيديد؟"

سهون دوباره معذب شد. نميدونست چي بگه. احساس ميكرد خلع سلاح شده:" خب... امم... ما از گذروندن وقت در كنار هم لذت ميبريم..."

كريس مكثي كرد و گفت: "ببخشيد ولي بايد رك باشم... من سابقه ترو چك كردم و... خب... افسردگي... تو مدت زياديه كه تحت درماني... شرايط لوهان الان جوري نيست كه بتونه يه رابطه جدي، با كسي كه مثل تو مشكلات خودشو داره، رو داشته باشه..."

وقتي كريس به اين جاي جمله رسيد، سهون عميقا شوكه شد. احساس بدي وجودشو در بر گرفت. احساسي كه تا به حال تجربه نكرده بود.

قبلا خيلي تو زندگيش شنيده بود "افسردگي به زندگي روزمره ات آسيب ميزنه!" اما هيچ وقت فكر نميكرد اينجوري ازش مشت بخوره. هيچ وقت اون آسيب رو اينقدر نزديك به خودش حس نكرده بود.

من من كرد: "اوه... امم... اگه بخاطر... افسردگيمه... بايد بگم كه دوره درمانيم... تق.. تقريبا تموم شده... من خوب شدم..."

كريس كمي از قهوه اش نوشيد و گفت:"ببين... پزشك لوهان به من خيلي محكم اخطار داده كه لوهان بايد از آدماي افسرده يا آدم هايي با سوابق افسردگي و خودكشي، فاصله بگيره... اين قضيه درباره فقط لوهان نيست... درباره جفتتونه... شما حال بد هم رو تقويت ميكنين... در انتها جفتتون آسيب ميبينين..."

Phoenix  Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin