Phoenix

٣١. كليسا

بكهيون سريع دستش رو لاي موهاش فرو برد و گفت:"لعنتي... شين سو رو فراموش كرده بودم!... فقط هم دو ساعت وقت دارم... اه!"

سپس به سمت ميز كيونگ سو رفت. كاغذي رو كه روش آدرس بود، برداشت و از پاسگاه پليس بيرون رفت. جونگده به دور و برش نگاه كرد. اون كاملا تنها بود. موبايلش رو برداشت و به مينسوك پيام داد:"ميتوني امشب بياي دنبالم؟"

سپس موبايلش رو روي ميز گذاشت و شروع به چرخيدن روي صندلي چرخدارش كرد. اميدوار بود مينسوك مثل هميشه خيلي زود جوابشو بده. كمي بعد بعد موبايلش صدا داد.

سريع جواب داده بود:"متاسفم عزيزم... امشب مامان بابام سر زده اومدن خونه ام!"

جونگدي لبخندش از بين رفت و تايپ كرد:"متوجهم... امشب ميرم خونه خودم..."

مينسوك سريع پيام داد:"ميدوني كه دوستت دارم؟"

جونگده نتونست لبخند بزنه. با قيافه خنثي تايپ كرد:"ميدونم."

و متقابلا به مينسوك نگفت كه دوستش داره.
موبايلش رو كنار گذاشت و پاشو روي ميزش گذاشت.

٥ سال بود كه با مينسوك قرار ميگذاشت و اون هنوز نتونسته بود به والدينش بگه كه با يك پسر رابطه داره. آهي كشيد. لب تاپش رو برداشت كه كمي مانگا بخونه. در هر صورت، داستان به جاهاي جالبي رسيده بود.
---

---
سهون و لوهان هر دو با هم به كافي شاپي رفتند. سهون براي خودش بابل تي سفارش داد و لوهان هم امريكنو سفارش داد. سهون به لوهان نگاه كرد. لوهان به آرامي از امريكنو اش مينوشيد و ساكت بود. پرسيد:"چرا ساكتي؟"

لوهان سرش رو بالا اوورد و به سهون نگاه كرد. سرش رو كج كرد و لبخند زد و گفت:"نميدونم..."

سهون خنديد.

لوهان گفت:"واقعا جالبه... تو يك هفته گذشته تو حتي زياد خوشت نميومد كه من زياد بهت نزديك بشم... ولي الان يهويي ميگي ميخواي با من رابطه جدي داشته باشي... باورت نميكنم!"

سهون مكثي كرد و گفت:"تو زياد به همه چيز فكر ميكني... احساس نميكني اين باعث ميشه احساس خوبت رو نسبت به زندگي از دست بدي... تو ميتوني از بودن با من لذت ببري، ولي ترجيح ميدي به چيزاي عجيب فكر كني و لذت نبري..."

لوهان چند لحظه به سهون خيره ماند و سپس گفت:"حتي اينجوري با اين حرفت، بيشتر به همه چيز فكر ميكنم... فقط كافي بود دستمو بگيري..."

سهون دست لوهان رو گرفت و گفت:"ميتونم ببوسمت به جاش..."

لوهان لبخندي از سر ذوق زد و با يه جور لحن هيستريك گفت:"نه..."