٣٣.افسارگسيخته

3K 821 451
                                    



بكهيون آهي كشيد. خواست از خيابون رد بشه كه ناگهان يك موتور از كنارش رد شد و بهش يه چيزي رو شليك كرد. بكهيون به قفسه سينه اش نگاه كرد. قفسه سينه اش رنگي شده بود.

همون موقع يادداشت ديگري به سمتش پرت شد و موتور كاملا ناپديد شد. اون راننده موتور احمق با پينت بال به بكهيون شليك كرده بود و بكهيون رو تا مرز سكته برده بود. بكهيون درحالي كه بدنش بخاطر شوك، ميلرزيد، خم شد و يادداشت رو برداشت.

روش نوشته بود:"دفعه بعدي نميتونم قول بدم كه فقط يه گلوله رنگه... ممكنه يه گلوله واقعي باشه!"

بكهيون چند لحظه احساس كرد قلبش نميتپه. لبشو با حرص گاز گرفت.

سريع تاكسي گرفت و آدرس پاسگاه پليس رو داد. يادداشت توي دست مچاله شده بود و دستاش ميلرزيد. تصميم گرفتن اونقدرا هم سخت نبود.

به محض رسيدن به پاسگاه پليس و ديدن كيونگ سو كه با بيخيالي مداركي رو بررسي ميكنه، داد زد:"من ديگه نميتونم!"

همه با تعجب به بكهيون نگاه كردن. كيونگ سو به لباس رنگي بكهيون نگاهي انداخت و گفت:"لباست چي شده؟"

بكيهون يادداشت مچاله شده رو در صورت كيونگ سو پرت كرد و گفت:"اين ميتونست يه شليك با يه تفنگ واقعي باشه!... متوجهي؟..."

كيونگ سو ياداشت رو باز كرد و اونو خواند. سپس با نگراني به بكهيون نگاه كرد.

بكهيون سريع سر ميزش رفت. تقويمي رو برداشت و تند تند برگه زد و شروع به حساب كتاب كرد:"يك روز اينجا... دو روز... پنج روز... هفت روز... هشت روز... دوازده روز... هفده روز... هيجده روز... نوزده روز... اوكي... نوزده روز!"

تقويم رو كنار گذاشت و گفت:"من ١٩ روز مرخصي استفاده نشده دارم..."

كيونگ سو منطقي گفت:"بك... ما اينجا بهت نياز داريم..."

بكيهون با حرص گفت:"صدام نزن بك!... فكر كردي كي هستي آقاي دو؟... من مرخصي ميرم تا وقتي كه بتوني امنيت جانيمو تضمين كني... اگه هم نتونستي من خيلي راحت استعفا ميدم و ميرم يه جاي ديگه كار ميكنم... رزومه ام به اندازه كافي درخشان هست كه هر جايي دلم بخواد كار گيرم بياد!"

جونگده به آرامي گفت:"بكهيون، ببين..."

بكهيون با حرص به جونگده نگاه كرد و گفت:"وقتي حموم رفتي صحبت ميكنيم!"

جونگده چشمانش گرد شد و گفت:"چي؟... چه گهي خوردي؟"

بكهيون تكرار كرد:"وقتي رفتي حموم با هم صحبت ميكنيم كثيفِ چرك!"

Phoenix  Where stories live. Discover now