٤٧. پشت بام

2.9K 738 264
                                    

سهون با لحني كه سعي ميكرد آروم و عادي باشه، پرسيد:"داري از كودوم ور ميري؟"

لوهان گفت:"صبر كن... ميخوام ببرمت يه جاي خاص كه خيلي برام مهمه..."

سهون ساكت موند. نميدونست دقيقا چه واكنشي نشون بده. دليلي بر واكنش خاصي هم نبود. اينجوري نبود كه لوهان بخواد اونو ببره يه گوشع سلاخي كنه چون احتمالا به ققنوس ربط و سهونم يكي از كسايي هس كه پرونده ققنوس رو بررسي ميكنه.

كمي بعد لوهان سهون رو به رو به روي ساختمان هفت طبقه اي برد. سهون با تعجب به لوهان نگاه كرد. لوهاني كه با حالت خاصي به اون ساختمون خيره شده بود. سهون به هيچ وجه نميتونست معني كاراي لوهان رو درك كنه. اميدوار بود لوهان هر چه سريع تر توضيح بده.

لوهان گفت:"قبلا اينجا زندگي ميكردم..."

سپس با كليدي، در اصلي ساختمون رو باز كرد. سهون همينجور كه به دست لوهان كه كليد رو ميچرخوند نگاه ميكرد، پرسيد:"كليدشو پس ندادي؟"

لوهان مكثي كرد و با خنده شيريني گفت:"يادم رفت..."

هر دو سوار آسانسور شدن. لوهان طبقه هفتم رو زد. سهون عذاب وجدان داشت. از نظر قانوني اونا حق بدون اجازه وارد شدن به اون ساختمون رو نداشتن.

سهون با لحن آرومي كه نميخواست لوهان رو برنجونه، گفت:"ميدوني كه اجازه نداريم بيايم اينجا..."

لوهان با بيخيالي گفت:"ميدونم..."

و سهون رو شوكه تر كرد. اونها در طبقه هفتم پياده شدن. سپس لوهان، سهون رو به سمت پلكاني كشوند. سهون بدون هيچ حرفي پشت سر لوهان ميومد و هر لحظه نسبت به چيزي كه لوهان قرار بود بهش نشون بده كنجكاو تر ميشد. لوهان سهون رو به پشت بام اون ساختمون برد.

سهون به لوهان خيره موند. لوهان همينجور كه به سمت لبه پشت بام ميرفت، گفت:"همه چيز اينجا شروع شد..."

ابروهاي سهون بالا رفت. همون موقع لوهان خيلي ناگهاني و بدون هيچ مقدمه اي به سمت لبه پشت بوم رفت و دستش رو روي اون گذاشت و روش ايستاد. سپس برگشت و به سهون نگاه كرد.

سهون رسما داشت سكته ميكرد. سريع به سمت لوهان دويد و دستش رو گرفت و در حالي كه سعي ميكرد داد نزنه گفت:"داري چه غلطي ميكني؟..."

لوهان لبخند محوي زد. لبخندي آرامش بخش كه سهون ميتونست بگه كه بهش قوت قلب داده. اما هنوز نگران و ترسيده بود و نميتونست دست لوهان رو رها كنه. اون لبخند شبيه لبخند بخاطر يه مرگ آرامش بخش هم بود. يه جمله اي كه خيلي وقت پيش جايي خونده بود توي ذهنش اكو پيدا كرد: خودكشي ميتونه يه پاسخ ابدي به يه مشكل زودگذر باشه. فرار كردن ميتونه جواب باشه.

Phoenix  Kde žijí příběhy. Začni objevovat