٢١. من خودخواهم.

3.4K 893 377
                                    



سهون با كمي سردرد از خواب بيدار شد. متوجه لوهان كه برهنه در آغوشش خوابيده بود، شد.

ديشب دقيقا با چه فكري باهاش خوابيده بود؟

طبيعتا جوابش ميتونست بدون هيچ فكري و به دليل مستي باشه، اما سهون نتونست به اين اعتراف كنه.

بهش نگاه كرد. چقدر هم محكم لوهان رو در آغوش كشيده بود. اين از اون موقع هايي بود كه آدم واقعن نسبت به خودش شك ميكنه و احساس ميكنه دو شخصيتي اي چيزيه.

دست چپش زير سر لوهان بود و خواب رفته بود. احساس مرگ ميكرد. تقريبا دست چپشو حس نميكرد. دست راستش رو دراز كرد و موبايلش رو برداشت. به ساعت نگاه كرد. ساعت ١١ بود.

خب، به فاك رفته بود. بايد ساعت ٨سر كار ميبود. ميتونست حدس بزنه كه چجوري كيونگ سو اونو بفاك ميده.
آهي كشيد و اخم كرد.

آلارم موبايلش رو كدوم احمقي قطع كرده بود؟

كلي پيام از طرف بكهيون داشت. ولي هيچ كودوم از اونا مهم نبود و حتي از روي اونا نخوند. فقط سريع تايپ كرد:"بك... با يكي خوابيدم... چه گهي بخورم؟"

بكهيون سريع جوابش رو داد، انگار تمام مدت منتظر بود سهون بهش پيامي چيزي بده:"وان نايت استند داشتي؟ =)))))"

اخمي كرد. خب ميتونست تصور كنه نيش بكهيون تا بنا گوش باز شده و داره از ذوق ميميره، چون يه چيز جذاب پيدا كرده كه تا آخر عمر سهون مسخرش كنه!

سهون با اخم تايپ كرد:"آره!... چه گهي بخورم؟"

چون واقعا ايده اي نداشت چه غلطي بكنه! اون هيچ وقت از اين غلطاي خاك بر سري انجام نداده بود!

كمي بعد بكهيون پيام داد:"خب پاشو برو... قرار نيست كه تا بيدار شدنش صبر كني و يك بوسه عاشقانه تحويلش بدي... پا ميشي و لباساتو ميپوشي و تركش ميكني..."

سهون به بكهيون فحش داد، با اين مشاوره دادناش!. موبايلش رو گوشه اي گذاشت.

به لوهان نگاه كرد. پلك هاشو با حرص به هم فشار داد. نميتونست لوهان رو همينجوري ترك كنه.

آره، مشخص بود كه نميخواست باهاش رابطه داشته باشه ولي بازم نميتونست اونو اينجوري ترك كنه. سهون يه پسر احساساتي بي تجربه و احمق بود و نميدونست موندنش ممكنه خيلي بيشتر به لوهان صدمه بزنه.

آهي كشيد.

لوهان خيلي عجيب بود. انگار اهميت نميداد. اينكه اهميت نميداد طرف مقابلش كيه. لوهان زيبا بود. ميدونست كه ميتونه همه رو بدست بياره. و آيا سهون بهش ترحم كرده بود؟ خودشم نميدونست. ولي يه جور حس عجيب داشت.

Phoenix  Where stories live. Discover now