٨. شين سو

3.4K 867 105
                                    

وقتي بكهيون وارد پاسگاه پليس شد، با ديدن قيافه كيونگ سو لبخند روي لباش ماسيد. كيونگ سو با همون قيافه ترسناك و جديش به سمت بكهيون اومد و گفت:"باورم نميشه تو ساعت كاري سر كار نيستي!"

بكهيون سرشو كج كرد و گفت:"تو كه در هر صورت به من اضافه كاري بدون حقوق ميدي... بزار حداقل يه كاري كنم كه بابتش دلم نسوزه..."

كيونگ سو چند لحظه تو چشماي بكهيون خيره شد. بكهيون به كائنات ميتونست قسم بخوره كه كيونگ سو داره به كشتنش فكر ميكنه. كمي بعد گوشه لب كيونگ سو چين خورد و با خنده گفت:"منطقي بود... داشتني بستني ميخوردي، نه؟"

بكهيون شوكه به كيونگ سو نگاه كرد و سرشو به نشونه مثبت تكون داد. باورش نميشد كه اضافه كاری بدون حقوق بهش نداده.

كيونگ سو همينجور كه با چندتا پرونده اي كه دستش بود، ور ميرفت گفت:"چانگ هه به قلدر عوضي بوده... احتمالا كسي تو اون مدرسه كوفتي نبوده كه از دستش عاجز نشده باشه... و بيشتر از همه هم يه دختري به اسم شين سو... اونو رسما بدبخت كرده بوده... خلاصه اينكه نصف بچه هاي مدرسه بر عليه چانگ هه شهادت دادن..."

بكهيون پوزخندي زد و گفت:"اونم بعد از مرگش!"

كيونگ سو سري تكون داد و گفت:"چانگ هه آدم ترسناكي بوده... نميتوني ترس بچه هاي اون مدرسه رو ازش توصيف كني..."

سپس به سمتي اشاره كرد و گفت:"شين سو رو اووردم اينجا... از وقتي كه بهش گفتم چانگ هه مرده داره يه بند گريه ميكنه... اصن نميدونم چرا داره گريه ميكنه وقتي بايد خوشحال باشه... چانگ هه اونو رسما بدبخت كرده بود... در هر صورت وقتي اون گريه كوفتيش بند اومد برو ازش بازجويي كن... ببين ميتوني زودتر آرومش كني؟ خيلي رو مخه... چرا خفه نميشه؟"

بكهيون سرشو تكون داد و به دختر مو كوتاهي كه گوشه پاسگاه نشسته بود و گريه ميكرد، نگاه كرد. گفت:"اوكي... حواسم به قضيه هست..."

بكهيون دفترچه مخملي و خودكار صورتيشو برداشت و به سمت شين سو رفت. رو به روي اون نشست.
دفترچه اش رو روي ميز گذاشت و با خودكار صورتيش روي ميز ضرب گرفت و باعث شد صداي صورتك بالاي اون در بياد.

شين سو نگاهشو به خودكار صورتي بكهيون دوخت.
بكهيون لبخند محوي زد. همه يه جورايي فكر ميكردن كه بكهيون يه احمقه كه از اون خودكار بچگونه استفاده ميكنه اما بكهيون ميدونست اون خودكار چقدر تو بازجويي ها بدردش ميخوره.

يه خودكار صورتي جيغ، با صورتك خندان و صداي زنگوله اي، دست يه پسر كه مثل بچه ها كيوت بنظر مياد.

لبخند بكهيون كمي بيشتر شد. اون واقعن هيچ مشكلي نداشت كه توسط كسايي كه ازشون بازجويي ميكنه، دست كم گرفته بشه و حتي يه جورايي از خداش بود.

Phoenix  Where stories live. Discover now