pt.1

1.4K 161 0
                                    


Taehyung pov:

_خوب از کجا شروع کنم؟

آها اوکی ، اوکی

پیداش کردم

سلام یوروبون خب فکر کنم همتون منو بشناسین. اسمم کیم تهیونگه و یه آیدلم و قرار الان توی فیلم جدیدم نقش یه پسر بچه عجیب غریبو بازی کنم؛

خب

کارگردان برو که رفتیم؛)

_من از همون ابتدای تولد عجیب غریب بودم یا به عبارت دیگه خاص بودم ، البته همچنان هستم من با چشمایی متفاوت از بقیه به دنیا اومدم ؛ ینی یکی از چشمام قرمز رنگ و اون یکی بنفش رنگ بود.
تو اون زمان بین مردم همچین چیزی جا نیوفتاده بود، پس اونا لقب پسر شیطان و رو من گذاشتن و من و خانوادمو از اون روستای کوچیک طرد کردن ...

شاید عقلانی نباشه ولی مادر و پدرم با تمام زمزمه هایی که پشت سرم گفته میشد از جمله 《اون پسر شیطان زادست 》
《اوه حتما مادرش که دیده بعد شیش سال توانایی حامله شدن و نگهداشتن بچه رو نداره و ترسیده هفتمین بچشم مرده به دنیا بیاد ، روحشو به شیطان فروخته و باهاش همخواب شده》
《اوه حواست باشه پسرت تو مدرسه نزدیک این پسر نفرین شده نشه》
《آره درسته پسرم با اون پسره دوست نشی ها ممکنه نحسیش به تو هم سرایت کنه 》

ولی اونا در نهایت منو نگه داشتن برخلاف نظر هر کسی که منو میدید و اظهار نظر میکرد،منو زنده به گور و یا همچین کوفتی نکردن.
در عوض هر چقدر بیرون از خونه القاب منفور و چندش آوری میگرفتم تو خونه چند برابرش عشق و محبت پدر و مادرمو دریافت میکردم.
البته همونطور که شنیدین من هفتمین بچه مادر و پدرم ، بعد شیش سال بچه دار نشدنم:]
به همین خاطر اونا منو خیلی دوست دارن و تک فرزندم؛ چون مادرم به جز من دیگه بچه دیگه ای نتونست بیاره .
من تا اواسط ده سالگی هیچ دوستی به جز پدر و مادرم نداشتم تا اینکه با یونگی هیونگ آشنا شدم...

((فلش بک))

با خودم شعریو زیر لب تکرار میکردم و لی لی کنان از کوچه کنار مدرسه میگذشتم ، اولین باری بود که مامان و بابام نمیومدن دنبالم چون کار مهمی واسشون پیش اومده بود ، گفتن خودم برگردم خونه.
با همین مسئله ساده حس غرور و قدرت و استقلال عجیبی میکردم انگار که یک شبه از ده سالگی پریدم به بیست سالگی 😏

همینطور سر به زیر و خوشحال میرفتم و از اطرافم غافل شده بودم که با برخورد به یه دیوار با باسن نازنینم خوردم زمین در حالی که با درد باسنمو ماساژ میدادم سر‌مو بلند کردم که دیوارو شناسایی کنم که با دیدن فرد آشنایی که کابوس شبام بود نفسم تو سینه حبس شد........

ادامه دارد........


لطفا با نظراتتون منو با سطح نوشتنم آشنا کنین که بدونم قلمم تا چه حد قویه خوشگلا😙🤗

Mad boys/vminkookWhere stories live. Discover now