Writer pov:
پسرک با حس سبکی بی سابقه ای چشم هاش و باز کرد
خمیازه ای کشید و با تعجب دور و اطرافش و بازرسی میکرد تا یادش بیاد به چه دلیل کوفتی ای روی زمین خوابیده
اما هیچ به هیچ ....
انگاری که چند صفحه مهم از کتاب ذهنش به طرز وحشیانه ای کنده شده باشه
چون میدونست یه چیز مهمی هست که باید به یاد بیاره اما نمیدونست چی و چطور
نفس عمیقی کشید و بیخیال شد سعی کرد به یاد بیاره که حداقل اسمش چی بود
مسخرس چرا حتی اسم خودشم به یاد نداشت
نوچی از سر کلافگی کرد و موهاش و به هم ریخت
نگاهش به آینه توی اتاق افتادتصویر انعکاسش توی آیینه رو برانداز کرد
با خودش فکر کرد چقدر جذابه همینطور در حال تعریف از خودش بود که
یهو سرش درد گرفتبا تعجب و گنگی دستش و تو موهاش گره کرد و سعی کرد با کشیدن موهاش و خم شدن از اون درد طاقت فرسا که حتی نمیدونست برای چیه خلاص بشه
یه صحنه هایی میدید
توی ماشین بود
یه خانم و آقای نسبتا میانسال جلو نشسته بودن و اون از صندلی عقب ناخواسته بهشون لبخند میزد
خانمی که روی صندلی کمک راننده نشسته بود با لبخند روش و برگردوند سمت اون و چیزی گفت
اما پسر فقط تکون خوردن لبهاش و میدید انگاری صداش از اعماق دریا میومد ، گنگ و غیر قابل فهم بود
بی اختیار داشت میخندید
حتی نمیدونست به چی ...مرد نیمرخش و سمت زن کرد و با خنده چیزی بهش گفت و زن شروع کرد به بیصدا قهقه زدن
پسر داشت وحشت میکرد
هیچی نمیشنید اما بدون اختیار داشت همراه زن و مرد میخندید
سرشو برگردوند سمت پنجره و دوباره برگردوند سمت زن و مرد اما هیچکس نه پشت فرمون بود و نه روی صندلی کنارش و ماشین همونطور در حال حرکت بود
پسر میخواست فریاد بزنه و داشت میزد ...
اما صدا نداشتهر چقدر که فریاد میزد صدایی از حنجرش خارج نمیشد
سرعت ماشین اونقدری زیاد شده بود که هیچی از مناظر بیرون نمیدید
یکدفعه صندلی راننده غیب شد به دنبال اون صندلی کنارش و بعدی فرمون بود و همینطور همه چیز داشت ناپدید میشد
تا جایی که هیچی از ماشین نموند و انگار که تمام این مدت داشتن روی هوا پرواز میکردن ...
سقوط کرد
YOU ARE READING
Mad boys/vminkook
青少年小说دا ×ستان راجب یه گروه چهار نفرس به اسم (Devils)که متشکل از چهار تا پسر که تازه به مدرسه شبانه روزی چودامدونگ اومدن و یه عضو جدید بهشون اضافه میشه کل مدرسه رو دستشون میچرخونن نه اینکه باباهاشون کله گنده و صاحب مدرسه باشن... نه فقط اونقدری کله خر...