pt.31

378 67 50
                                    

Writer pov :

خمیازه ای کشید و به سختی چشماشو باز کرد
اولین چیزی که به چشمش خورد آسمون پر ستاره بالا سرش بود

داشت با خودش فکر میکرد که کِی سقف اتاقش و این رنگی کرده که با باد خنکی که لرز به بدنش انداخت متوجه شد که اصلا توی اتاقش نیست

با سردرگمی نشست و چشماش و مالید

سری چرخوند و اطراف و با دقت بررسی کرد

همه جا تاریک و خودش تنها بود

خمیازه دیگه ای کشید و با دستش موهاش شونه کرد

از جاش بلند شد و رفت سمت جایی که آخرین بار موبایلشو دیده بود

یادشه جیمین هم همراهش روی چمن ها دراز کشیده بود اما الان تنهاست

احتمالا اون کله زرد ولش کرده بود تا همونجا بمونه بلکه خوراک گرگ های جنگل بشه

با کمی تلاش و زانو زدن روی زمین و لمس کردنش تونست گوشیش و پیدا کنه

محوطه خیلی تاریک بود

با روشن کردن صفحه گوشی نور به چشمهاش هجوم آورد و مجبور شد کمی اونها ببنده

وقتی چشمهاش به نور کم صفحه موبایل عادت کرد نگاهی به ساعت انداخت و مخش سوت کشید

ساعت 9:50 شب بود

چطور انقدر خوابیده بود

5 تماس از دست رفته از نامجون و

9 تماس از دست رفته از هوسوک داشت

نکنه نگرانش شده باشن

سریع پسورد گوشیش و زد و وارد مخاطبین شد و شماره نامجون و گرفت

به بوق دوم نرسیده جواب داد

~ الو تهیونگ

= سلام هیونگ زنگ زده بودی

~ آره چون تو دو تا کلاس و غیبت کردی و الان تقریبا 5 ساعته که خبری ازت نیست

نامجون با صدای بلند غرید و
تهیونگ سرش و خاروند و با تاسف گفت

=من واقعا متاسفم هیونگ نمیخوا‌...

نامجون پرید وسط حرفش و گفت

~ نمیخواد جونگکوک بهم گفت کجا بودی الانم زود برگرد میخوام بخوابم

و بدون انتظار برای جواب تهیونگ گوشی و قطع کرد

چند لحظه همونطور در حالی که گوشی کنار گوشش بود خشک شد و داشت با خودش فکر میکرد که باید خودشو واسه یه منت کشی حسابی آماده کنه

که البته کار سختی نبود فقط کافی بود چند تا از عروسک های مینیاتوری ای که تازه به بازار اومده و نسخه هاش محدود بود برای هیونگش جور میکرد

Mad boys/vminkookWhere stories live. Discover now