Writer pov :
اقای پارک در حالی که به حرفای شخص پشت گوشی گوش میداد و هر از گاهی صدای درمیاورد تا نشون بده هنوز پشت خطه زیر چشمی پسرش و که بعد از بیدار شدن فقط پاهاش و توی شکمش جمع کرده و شقیشو روی زانوهاش گذاشته و به دیوار خیره بود ، میپایید
از نظرش رفتار جیمین واقعا غیر عادی شده بود
اما در نهایت با صدای شخصی که پشت گوشی صداش میکرد مجبور شد حواسشو به اون شخص بدهاما جیمین داخل خلسه فرو رفته بود ذهنش پوچ پوچ بود
به هیچی فکر نمیکرد صدای ناخوداگاهش خاموش شده و حتی صدای سا را هم (صاحب اول گردنبند نفرین شده ) توی ذهنش نبودبه طرزعجیبی ماتش برده و دلش نمیخواست از این حالت در بیاد چون دراومدنش مصادف بود با یادأوری اتفاقات
و جیمین عمیقا میخواست که مدتی آرامش داشته باشه
اما زیاد طول نکشید که پدرش کنارش نشست و دستاشو دورش حلقه کرد و آرامشش و بهم زد
جیمین تکونی خورد و چند بار پلک زد تا به خودش بیاد و بعد سرش و از روی پاهاش بلند و به سمت پدرش برگردوند
صدای آقای پارک توی گوشش پیچید
:::: عزیزم به یکی گفتم وسایلت و جمع کنه و بفرسته یه اتاق جدید نمیزارم دیگه تو اون اتاق تنها باشی باشه ؟
جیمین که به لبای پدرش خیره بود با فهمیدن اینکه چی گفته بی حرف فقط سری تکون داد و دوباره چونش و روی زانو هاش گذاشت و به رو به رو خیره شد
آقای پارک فقط نفسش و بیصدا بیرون داد و نگران به پسرش خیره شد
چیشد که به اینجا رسیدنپس جیمینش پسر پر شر و شورش که همه جا رو روی سرش میذاشت کجا بود
اون به این پسر وحشت زده و بی حس عادت نداشت
اون پسر با اعتماد به نفس و شوخ طبعش چطوری توی یه هفته تبدیل به پسر رو به روش که شکسته و داغون شده بود و حتی دیگه نمیتونست یه جمله رو درست ادا کنه ، تبدیل شده بودآقای پارک حس میکرد که پا به پای جیمین داره اذیت میشه چون حتی نمیتونست کمکی به پسر بکنه
مطمئن نبود که باید چیزی از این ماجرا به همسرش بگه یا نه چون مطمئن بود با شنیدنش قلب مریض همسرش چند تپش و جا مینداخت و حالش و بد میکرد
پس ترجیح داد فعلا خودش و پسرش با این نگرانی دست و پنجه نرم کنن
دراتاق به صدا در اومد و بیون بکهیون یکی از دوستای جیمین بعداز بفرمایید آقای پارک وارد شد
؛؛؛ سلام وسایل جیمین و انتقال دادیم به اتاقی که باید بره اومدم تا اونجا راهنماییش کنم
آقای پارک سری تکون داد و دوباره دستاش و دور جیمین حلقه کرد
::: جیمین پاشو باید بری اتاقت پسرم
YOU ARE READING
Mad boys/vminkook
Teen Fictionدا ×ستان راجب یه گروه چهار نفرس به اسم (Devils)که متشکل از چهار تا پسر که تازه به مدرسه شبانه روزی چودامدونگ اومدن و یه عضو جدید بهشون اضافه میشه کل مدرسه رو دستشون میچرخونن نه اینکه باباهاشون کله گنده و صاحب مدرسه باشن... نه فقط اونقدری کله خر...