pt.41

262 67 20
                                    

Taehyung pov :

با حس کردن باد سرد لرزی از بدنم گذشت و بین خواب و بیداری سعی کردم پتومو پیدا کنم

اما پیداش نکردم

با هشیار تر شدن مغزم به یاد آوردم که الان باید روی تخت با هیونگام دراز کشیده باشم اما هیچ اثری ازشون نیست

بنابر این به اجبار لای یکی از چشمامو باز کردم

اما فضای دور و ورم تاریک بود و همین باعث شد که ناگهانی وحشت زده نیم خیز بشم اما سرم محکم به چیزی خورد و دوباره دراز کشیدم

دردش تیز بود و باعث شد دستامو محکم به سرم بگیرم

لعنت بهش کدوم جهنمی بودم

دستامو برداشتم و توی تاریکی شروع کردم به گشتن برای پیدا کردن ابتدا و انتهای جایی که توش بودم

ظاهرا سقف خیلی کوتاهی داشت شاید 40 یا 50 سانت

و از بالا سرم هم زیاد ادامه پیدا نکرده بود و بسته شده بود

از دو طرف هم همینطور و انگاری که زاویه داشت

سعی کردم خودم و سمت پایین سوق بدم تا انتهاشو پیدا کنم

و اونم یکم پایین تر از پاهام بود

انگاری توی یه جعبه بودم

یه جعبه هفت ضلعی و با کمی دقت متوجه بوی چوب هم شدم

آب دهنم و قورت دادم

نه نمیتونست اون چیزی که توی ذهنمه باشه

من توی بغل هیونگام بودم ممکن نیست الان سر از یه تابوت فاکی درآورده باشم مگه نه ؟

با درک این موضوع که فضایی که داخلش محبوس شدم شباهت زیاد به تابوت داره چشمام گرد و نفسم بند اومد

وحشت زده شروع کردم فریاد زدن و محکم با مشت به جایی که به نظر در تابوت بود میکوبیدم

حس میکردم به طرز عجیبی یکباره هوایی برای نفس کشیدن وجود نداره

با تمام توان برای بلعیدن ذره ای هوا تقلا میکردم

کم کم داشت حس خفگی بهم دست میداد و نفس نفس میزدم هوای داخل تابوت هم خیلی گرم بود

دونه های درشت عرق و که از سر و روم میریخت و حس میکردم

سینم به خس خس افتاده بود و خب حقیقتا
حسش خیلی واقعی بود

انکار قرار بود توی تابوت فاکی ای که حتی نمیدونستم چطور اومدم توش جون بدم

با وحشت همچنان مشت میکوبیدم به در تابوت
به خاطر نبود هوا دیگه فریاد هام هم صدا نداشت

نا امید با چشمای اشکی فقط کم کم مشتام کم جون تر میشد و هوا برای نفس کشیدن کمتر

انقدری کم جون که دستام بیحالت دو طرفم افتاد

Mad boys/vminkookWhere stories live. Discover now