pt.38

261 62 103
                                    

Writer pov :

پسرا به شدت وحشت زده بودن و وحشت زده تر از همه تهیونگی بود که به شدت مورد حمله و سوءقصد قرار گرفته بود ، بود

حالا یک ساعت گذشته و فعلا اتاق در آرامش ظاهری ای قرار داشت

التهاب بدن پسر حالا رو به کبودی میرفت و سرش آسیب جدی ای ندیده بود اما هنوز وحشت و ترس نه تنها تو بدن اون بلکه تو بدن بقیه هم جریان داشت

بلاخره نامجون صداشو پیدا کرد ( منظور اینه تونست به خودش بیاد 😅) و با اهم اهمی به حرف اومد

~ خب .. وضعیت تهیونگ به نظر زیاد خوب نمیاد اما یک ساعت دیگه کلاس شرو میشه و باید بریم پس بهتره کمی خودمونو جم و جور کنیم

بقیه که به نظر موافق میومدن سری تکون دادن
و بعد از کمی گفتگو تصمیم بر این شد که بقیه برن کتاباشونو از اتاقاشون بردارن و هوسوک و یونگی در حال که کتاباشونو جمع میکردن مراقب تهیونگ هم باشن

و بعد ده دقیقه اتاق در سکوت فرو و فقط صدای پای جیهوپ و یونگی که برای جمع کردن وسایلشون از اینور به اونور اتاق میرفتن سکوتو میشکست

نامجون گفته بود که وسایل تهیونگو جمع میکنه و میاره پس پسر نگرانی ای در این مورد نداشت

اما به شدت آشفته بود
اون واقعا دلش نمیخواست بمیره هنوز خیلی جوون بود واسه مردن

کلی آرزو داشت

اگه میمرد مادر و پدرش دق میکردن

یونتان بی ددی میشد و دوستاش بدون دونسنگ

واقعا ترس و وحشت تمام وجودشو در بر گرفته بود

هیستریک سرشو به چپ و راست تکون داد تا افکار مزخرف و سمیشو از ذهنش دور کنه

اب دهنش یا بیچارگی قورت داد و نفس عمیقی کشید

سرشو بالا آورد نگاهی به هیونگاش که مشغول بودن کرد

برای اینکه کمی حواس خودشو پرت کنه شرو کرد سر به سر یونگی گذاشتن

با تفریح گفت

= یونگ نگفتی ؟

یونگی که سردرگم داشت دنبال جامدادیش بین انبود وسایل تو کمدش میگشت بی حواس جواب داد

× چیو نگفتم ؟

و بعد بیشر توی اون لباسایی که حتی نمیدونست کدومشون مال خودشو کدوم مال دوست پسرش فرو رفت

تهیونگ نیشخندی زد با لحن قبلی جواب داد

= اینکه این دوست دختر عزیزت که تا مرحله به فاک دادنش پیش رفتی کیه

و در آخر حرفش ابرویی بالا انداخت

یونگی با شنیدن حرفش با شدت سرشو بلند کرد که از اونجایی که کارما همیشه در حال انگشت کردنشه ، سرش محکم به میله ای که توی کمد لباسا رو ازش آویزون میکردن خورد و در حالیه با دست محکم سرشو گرفته بود خواست از کمد بیاد بیرون که پاش به یکی از اون لباسای کوفتی گیر کرد

Mad boys/vminkookWhere stories live. Discover now