Writer pov :
پسرا به شدت وحشت زده بودن و وحشت زده تر از همه تهیونگی بود که به شدت مورد حمله و سوءقصد قرار گرفته بود ، بود
حالا یک ساعت گذشته و فعلا اتاق در آرامش ظاهری ای قرار داشت
التهاب بدن پسر حالا رو به کبودی میرفت و سرش آسیب جدی ای ندیده بود اما هنوز وحشت و ترس نه تنها تو بدن اون بلکه تو بدن بقیه هم جریان داشت
بلاخره نامجون صداشو پیدا کرد ( منظور اینه تونست به خودش بیاد 😅) و با اهم اهمی به حرف اومد
~ خب .. وضعیت تهیونگ به نظر زیاد خوب نمیاد اما یک ساعت دیگه کلاس شرو میشه و باید بریم پس بهتره کمی خودمونو جم و جور کنیم
بقیه که به نظر موافق میومدن سری تکون دادن
و بعد از کمی گفتگو تصمیم بر این شد که بقیه برن کتاباشونو از اتاقاشون بردارن و هوسوک و یونگی در حال که کتاباشونو جمع میکردن مراقب تهیونگ هم باشنو بعد ده دقیقه اتاق در سکوت فرو و فقط صدای پای جیهوپ و یونگی که برای جمع کردن وسایلشون از اینور به اونور اتاق میرفتن سکوتو میشکست
نامجون گفته بود که وسایل تهیونگو جمع میکنه و میاره پس پسر نگرانی ای در این مورد نداشت
اما به شدت آشفته بود
اون واقعا دلش نمیخواست بمیره هنوز خیلی جوون بود واسه مردنکلی آرزو داشت
اگه میمرد مادر و پدرش دق میکردن
یونتان بی ددی میشد و دوستاش بدون دونسنگ
واقعا ترس و وحشت تمام وجودشو در بر گرفته بود
هیستریک سرشو به چپ و راست تکون داد تا افکار مزخرف و سمیشو از ذهنش دور کنه
اب دهنش یا بیچارگی قورت داد و نفس عمیقی کشید
سرشو بالا آورد نگاهی به هیونگاش که مشغول بودن کرد
برای اینکه کمی حواس خودشو پرت کنه شرو کرد سر به سر یونگی گذاشتن
با تفریح گفت
= یونگ نگفتی ؟
یونگی که سردرگم داشت دنبال جامدادیش بین انبود وسایل تو کمدش میگشت بی حواس جواب داد
× چیو نگفتم ؟
و بعد بیشر توی اون لباسایی که حتی نمیدونست کدومشون مال خودشو کدوم مال دوست پسرش فرو رفت
تهیونگ نیشخندی زد با لحن قبلی جواب داد
= اینکه این دوست دختر عزیزت که تا مرحله به فاک دادنش پیش رفتی کیه
و در آخر حرفش ابرویی بالا انداخت
یونگی با شنیدن حرفش با شدت سرشو بلند کرد که از اونجایی که کارما همیشه در حال انگشت کردنشه ، سرش محکم به میله ای که توی کمد لباسا رو ازش آویزون میکردن خورد و در حالیه با دست محکم سرشو گرفته بود خواست از کمد بیاد بیرون که پاش به یکی از اون لباسای کوفتی گیر کرد
YOU ARE READING
Mad boys/vminkook
Teen Fictionدا ×ستان راجب یه گروه چهار نفرس به اسم (Devils)که متشکل از چهار تا پسر که تازه به مدرسه شبانه روزی چودامدونگ اومدن و یه عضو جدید بهشون اضافه میشه کل مدرسه رو دستشون میچرخونن نه اینکه باباهاشون کله گنده و صاحب مدرسه باشن... نه فقط اونقدری کله خر...