Mad boys/vminkook

pt.23

بنده قصد توهین به هیچ کسی و ندارم این صرفا یک فیک و تصورات ذهنی منه

و اگه اسمات نمیخونین و دوست ندارین علامت زدم از اونجا به بعد و نخونین

Writer pov :

تهیونگ در حالی که خمیازه میکشید ساعت رو برای دو ساعت دیگه گذاشت روی زنگ تا بره به دوستاش سر بزنه و از خوب بودن حالشون مطمئن شه

نامجون بدجور خر و پف میکرد و این برای تهیونگی که خواب سبکی داشت به معنای واقعی عذاب آور بود

به ناچار دو تیکه پنبه گذاشت توی گوشاش و بعد چند دقیقه از خستگی تقریبا بیهوش شد

_________

هوسوک در حالی که خودشو با پتو لقمه پیچ کرده بود حس میکرد یه چیزی این وسط عجیبه چون از سمت پایین تنش فشار زیادی و احساس میکرد

سایه یه نفر افتاد روی صورتش و مانع رسیدن نور کم آباژور بهش شد

وقتی چشماش و باز کرد

حس میکرد بازم داره یکی از اون خوابای برادرانه اش و میبینه

وگرنه چطور ممکنه پسر برهنه ای که با چشمای پر از شهوت بالا سرش ایستاده یونگی باشه

یونگی فرصت تجزیه و تحلیل به هوسوک و نداد و طی یک حرکت غیر منتظره روی دیک هوسوک که برآمدگیش از زیر پتو هم معلوم بود نشست و ناخودآگاه آه غلیظی کشید

هوسوک تازه درد دیکش و که مدت ها بود قد علم کرده بود و حس میکرد

🔞smut🔞

یونگی بی شرمانه خودشو روی دیکی که هیچی ازش معلوم نبود میکشید و آه و ناله میکرد

برای هوسوک این خیلی واقعی تر از خواب بود

جوریکه پوست سفید عرق کرده پسرک توی نور کم اتاق برق میزد ، اون ناله های بم و سکسیش ، چشمای خمارش همه و همه به هوسوک میگفت
این یه خواب نیست پس خودتو کنترل کن

اما هوسوک هم مثل یونگی اونقدری از دیدن پسر هورنی شده بود که صدای عقلش و خفه کرده بود و گذاشت شهوت مغزش و صاحب بشه

جلوی باکسر یونگی کاملا از پریکامش خیس بود

هوسوک سعی کرد پتویی رو که مثل چادر چند بار دور خودش پیچیده بود رو باز کنه

اما با یونگی ای که روی شکمش نشسته بود این عَمر ناممکن بود چون محض رضای خدا اون حتی نمیتونست دستاش و از زیر پتو در بیاره و این برای یونگی فرصت عالی ای بود که به یکی از خواسته های قدیمیش برسه

شاید باورتون نشه اما یونگی از همون بچگی که به سئول اومد و با خانواده هوسوک زندگی میکرد هر شب یکی از آرزوهاش این بود که که دهن هوسوک و به فاک بده

البته بعد از اعتراف کردن به عشقش به هوسوک این دومین آرزوش بود

اما متاسفانه اون هیچوقت شجاعت انجام دادن هیچکدوم از این کارا رو نداشت