Taehyung pov :
با صدای شکستن چیزی از خواب پریدم
دیدن نامجون شکه جلوی جسد گلدون و گلهای بیچارم همه چیز و واسم روشن کرد
= یا
با صدای دادم وحشت زده چند قدم رفت عقب تر
نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم و از تخت اومدم پایین و بالای سر جسد وایسادم
یه نگاه به نامجون که زیر چشمی مظلومانه براندازم میکرد ، انداختم
دوباره نفس عمیقی کشیدم تا خودم و کنترل کنم
با سختی گل های پژمرده ای که کادو گرفته بودم از لای شیشه ها درآوردم و به نامجون گفتم
= لطفا شیشه ها رو جمع کن و خواهشا مواظب باش نزنی خودتو ناقص کنی
با مظلومیت سری تکون داد و مشغول جمع کردن شد
به ساعت نگاه کردم
8 صبح بود و تا اولین کلاس یه ساعت فرصت داشتم
نگاهم و به گل های توی دستم دادم
روی تخت نشستم
نمیفهمم چرا پژمرده شدن
منکه حسابی بهشون میرسیدم از آب و نور کافی گرفته تا هرچیزی که نیازه
تازه تا همین دیشب کاملا سر حال بودن و حالشون خوب بودنفسی گرفتم و گل ها رو گذاشتم توی پارچ آب کنار پاتختی
و رفتم تا لباس های مدرسم و بپوشم
داشتم دکمه های بلوزمو میبستم که با حرف نامجون خشک شدم
~ راستی دیشب رفتی به یونگی و هوبی سر بزنی
در حالی که خاک انداز پر از شیشه رو توی سطل زباله خالی میکرد ادامه داد
~ من دیشب اونقدری خوابم میومد که به محض اینکه تو رفتی دوباره گرفتم خوابیدم ، اصلا نفهمیدم کی برگشتی و چند بار رفتی
در حالی که آب دهنم و با استرس قورت میدادم جواب دادم
= آ .. آره رفتم ، حالشون خیلی خوب بود ، نه ... تب داشتن .. نه بدن درد
و خنده استرسی ای کردم و بقیه دکمه ها رو تند تند بستم
نامجون در حالی که موشکافانه بهم خیره شده بود با صدای آرومی جواب داد
~ آها که اینطور ...(مکثی کرد و ادامه داد ) پس الان من میرم بهشون سر بزنم اگه خوب بودن واسه کلاسا غیبت نکنن
دستی تکون دادم و گفتم
= باشه برو
مثل اینکه اون خیلی وقته بیدار شده بود چون یونیفرم هم تنش کرده و کاملا آماده بود
در و باز کرد و خواست خارج شه اما یهو جلوی در وایساد و تکون نخورد
صداش کردم
= هیونگ خوبی
YOU ARE READING
Mad boys/vminkook
Teen Fictionدا ×ستان راجب یه گروه چهار نفرس به اسم (Devils)که متشکل از چهار تا پسر که تازه به مدرسه شبانه روزی چودامدونگ اومدن و یه عضو جدید بهشون اضافه میشه کل مدرسه رو دستشون میچرخونن نه اینکه باباهاشون کله گنده و صاحب مدرسه باشن... نه فقط اونقدری کله خر...