pt.26

437 75 60
                                    

Taehyung pov :

با صدای شکستن چیزی از خواب پریدم

دیدن نامجون شکه جلوی جسد گلدون و گلهای بیچارم همه چیز و واسم روشن کرد

= یا

با صدای دادم وحشت زده چند قدم رفت عقب تر

نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم و از تخت اومدم پایین و بالای سر جسد وایسادم

یه نگاه به نامجون که زیر چشمی مظلومانه براندازم میکرد ، انداختم

دوباره نفس عمیقی کشیدم تا خودم و کنترل کنم

با سختی گل های پژمرده ای که کادو گرفته بودم از لای شیشه ها درآوردم و به نامجون گفتم

= لطفا شیشه ها رو جمع کن و خواهشا مواظب باش نزنی خودتو ناقص کنی

با مظلومیت سری تکون داد و مشغول جمع کردن شد

به ساعت نگاه کردم

8 صبح بود و تا اولین کلاس یه ساعت فرصت داشتم

نگاهم و به گل های توی دستم دادم

روی تخت نشستم

نمیفهمم چرا پژمرده شدن

منکه حسابی بهشون میرسیدم از آب و نور کافی گرفته تا هرچیزی که نیازه
تازه تا همین دیشب کاملا سر حال بودن و حالشون خوب بود

نفسی گرفتم و گل ها رو گذاشتم توی پارچ آب کنار پاتختی

و رفتم تا لباس های مدرسم و بپوشم

داشتم دکمه های بلوزمو میبستم که با حرف نامجون خشک شدم

~ راستی دیشب رفتی به یونگی و هوبی سر بزنی

در حالی که خاک انداز پر از شیشه رو توی سطل زباله خالی میکرد ادامه داد

~ من دیشب اونقدری خوابم میومد که به محض اینکه تو رفتی دوباره گرفتم خوابیدم ، اصلا نفهمیدم کی برگشتی و چند بار رفتی

در حالی که آب دهنم و با استرس قورت میدادم جواب دادم

= آ .. آره رفتم ، حالشون خیلی خوب بود ، نه ... تب داشتن .. نه بدن درد

و خنده استرسی ای کردم و بقیه دکمه ها رو تند تند بستم

نامجون در حالی که موشکافانه بهم خیره شده بود با صدای آرومی جواب داد

~ آها که اینطور ...(مکثی کرد و ادامه داد ) پس الان من میرم بهشون سر بزنم اگه خوب بودن واسه کلاسا غیبت نکنن

دستی تکون دادم و گفتم

= باشه برو

مثل اینکه اون خیلی وقته بیدار شده بود چون یونیفرم هم تنش کرده و کاملا آماده بود

در و باز کرد و خواست خارج شه اما یهو جلوی در وایساد و تکون نخورد

صداش کردم
= هیونگ خوبی

Mad boys/vminkookWhere stories live. Discover now