Mad boys/vminkook

pt.52

اگه داستان و فراموش کردین پارت قبل و بخونین دوباره

Writer pov :

جیمین وقتی انعکاس خودشو توی پنجره دید متعجب شد
حس کرد که اشتباه دیده پس رفت سمت آینه

چون محض رضای خدا همین چند لحظه پیش گردنبند و از گردنش درآورده بود

ولی گردنبند دوباره برگشته بود سرجای اولش

اما با دیدن گردنبند توی گردنش مطمئن شد که توهم نزده

متعجب و وحشت زده دوباره چنگی به گردنبند زد و اونو وحشیانه از گردنش درآورد و پنجره رو باز کرد و پرتابش کرد بیرون

گردنبند با شتاب زیادی دور شد و در نهایت از دید جیمین محو شد

با نفس نفس به جای نامعلومی که حس میکرد گردنبد افتاده خیره شد و بعد پی در پی نفس عمیق کشید تا نفساشو منظم کنه

دستشو روی قفسه سینش گذاشت تا تپش تند و محکم قلبشو زیر دستش حس کنه اما علاوه براون برجستگی دیگه ای زیر دستش حس کرد

خشک شده همونطور چرخید و رفت سمت آینه و تادااااا

هنوز اون گردنبد فاکی دورگردنش بود برای اطمینان خیره به آینه گردنبند و درآورد و به طرفی پرت کرد و در عرض صدم ثانیه دوباره توی گردنش بود

بهت زده خیره به آینه حس کرد که چشماش سیاهی میره و بعد غش کرد و افتاد زمین

بعد مدت نامعلومی با حس سرمایی که از زمین سرد به بدنش منتقل شد چشماش و از هم فاصله داد

سقف سفید رنگ اتاقش جلوی چشماش پدیدار شد

چند بار پلک زد تا دیدش واضح تر بشه

با کرختی دستی به سرش کشید و نیم خیز شد

سعی کرد بیاد بیاره چرا رو زمین خوابیده کم کم داشت چیزایی رو به یاد میاورد

اما نخ های کاموایی قرمز رنگی که به دور مچ دست ها و پاهاش بسته شده بود حواسش و از این موضوع پرت کرد

متعجب به نخ های قرمزی که دور انگشت حلقه هر دو دستشگره خورده و دور ساعدتش پیچیده و تا دور گردنش امتداد داده شدن بودن و گره ای خورده در نهایت هر کدوم به یکی از پایه های تختش وصل شده بودن ، نگاه میکرد و سعی میکرد هضم کنه که چطور کسی بدون اینکه متوجه بشه اومده اتاقش و اونو بند پیچی کرده

نخ های قرمز هر کدوم دور انگشت شصت هر دو پاش گره خورده و بعد دور دو ساق پاهاشو رون هاش پیچیده شده و در نهایت دور کمرش محکم گره خورده بودن و پاهاش و کاملا چسبیده به هم بسته بود

با دهن باز فقط به خودش و وضعیتی که توش بود نگاه میکرد

با یادآوری همه جریانات بدون توجه به نخ ها خودشو تا جایی که میتونست نیم خیز کرد و توی آینه رو دید