pt.33

422 71 30
                                    

Writer pov :

پسر با چشم های درشتش از روی شیروونی مدرسه با کنجکاوی در حالی که از انرژی زای داخل دستش میخورد همه رو زیر نظر گرفته بود

سرشو بالا گرفت و تا آخرین قطرش رو خورد و بعد سرشو صاف کرد و آخیشی از خنکی نوشیدنی گفت

نفس عمیقی کشید ، نشونه گیری کرد و قوطی توی دستشو سمت سطل آشغال اونور حیاط که حدودا پانصد متری باهاش فاصله داشت پرتاب کرد

با رفتن قوطی خالی درست توی همون سطل مورد نظر دادی کشید و با خوشحالی برگشت سمت دختر جذاب کنارش

* دیدی دیدی درست رفت توی هدف ، من بهترینم

دختر بی حوصله با چاپستیک نودل های خوشرنگ و از توی بسته نودل فوری در آورد و چپوند توی دهنش و با دهن پر اصوات نامفهومی در آورد

پسر با قیض ایشی گفت و روشو برگردوند

تا حالا تو عمرش آدمی به بی ذوقی اون دختر ندیده
انگاری که کنار یه پیرزن هفتاد ساله نشسته تا یه دختر نوجوون هیجده ساله

البته به اون دختر حق میداد

خودش هم هنوز با موضوع اینکه یه روح سرگردانه کنار نیومده بود

اون دختر سالهاست که توی طبقه آخر ساختمون مدرسه زندگی میکرد

و لطف کرد و به اون هم جایی توی کلاسای سرد و خالی اونجا داد

روح بودن خیلیم بد نبود

البته اگه قسمت نامرئی بودن و ندیدن خانواده و دوستاتو فاکتور بگیری

مثلا میتونی از سوپر مارکت و کافه تریا هر چی که دوست داری کش بری بدون توجه به مبلغش

و یا قلدرا رو تا سر حد مرگ بترسونی

مجبور نیستی صبح خیلی زود برای کلاسا بلند شی

هر چند اون حتی یه روح عادی هم نبود

اون روحی بود که در آرامش نبود
دختر کنارش هم همینطور

اون دختر به قتل رسیده بود
و خودش ...
خب ، بدنش تسخیر شده بود

در قبال کارهایی که برای دختر انجام میداد
دختر گفته بود کمکش میکنه بدنش و پس بگیره

آهی کشید و بی حوصله دوباره حیاط و از نظر گذروند
تک و توک میتونستی کسی و توی حیاط ببینی
همه خواب و ترجیح میدادن

صدای هورت کشیدن دختر داشت روی مخش رژه میرفت

اما جرئت اعتراض نداشت

بعد چند دقیقه رو کرد سمت دختر کنارش که غذاشو تموم و داشت آب میخورد و پرسید

* میا به نظرت نباید بریم کمک اون پسره ؟

دختر میا نام در حالی که بطری خالی رو از اون بالا پرت میکرد پایین با خلال دندونی که از نا کجا آباد آورده بود داشت لای دندوناش و تمیز میکرد جواب داد

Mad boys/vminkookWhere stories live. Discover now