N

2.6K 405 2
                                    

+ بهم نگاه نمیکنی؟

با حرص چشماشو چرخوند به پاستاش نگاه کرد

لبمو گاز گرفتم‌ بهش نخندم چون الان مثل بمب ساعتی بود

+ بیا بازی کنیم

_ چه بازی

چنگالشو توی دهنش فرو برد چشماشو بهم‌ دوخت

چنگال هم نشدم هعی

+ سنگ کاغذ قیچی میندازیم ... هرکی باخت باید انتخاب کنه که ازش سوال پرسیده شه یا جرئت انجام بده

_ همون جرئت/ حقیقته دیگه

+ اوهوم

با لبای اویزون نگاهشو از پاستاش گرفت

_ پاستای دوست داشتنیم سرد میشه

به‌ نگاهش که با عشق به اون شکلکای مسخره دوخته بود چشم غره رفتم

از پاستا متنفر شدم این عالیه اصلا

در حرکت غیر منتظره ای چنگالمو محکم توی ظرف پاستاش فرو بردم یه حجم زیادی ازش رو بالا اوردم

_ یاااااااااااااا غذای منههههه ، اگه پاستا میخواستی سفارش میدادی

Yugen |KookV|Kde žijí příběhy. Začni objevovat