v

2.2K 328 3
                                    

خسته از شلوغی کافه خودشو روی صندلی انداخت سونگی رو صدا زد
چشماشو اروم روی هم فشرد
شاید خستگیش فقط مربوط به کار کافه نمیشد

دیشب با جونگکوک یه دعوای دذست حسابی کرده بودن به خاطر اون‌دختره نچسب کنه که توی مهمونی هر وقت چشم تهیونگ دور میدید به جونگکوک میچسبید

کلافه نفسشو فوت کرد ، این بچه به چه دلیل فاکی نمیاد

+ سونگیییییییی

با گرم و خیس شدن لبش و مکی که به لبش خورد چشماشو سریع باز کرد خواست خودشو کنار بکشه

که دست پسر گردنشو محکم گرفت به خودش فشار داد

توی گلو غر زد دستشو روی شونه های پهن پسر گذاشت که انگار خیال دل کندن از لباشو نداره

پسر لباشو جدا کرد نیشخندی بهش زد روی گردنش با پوزخند زمزمه کرد هم زمان انگشت اشارشو روی گردن تا وسط سینه‌های پسر و شکمش کشید

_ خب جئون تهیونگ ، میبینم که یقه اتو تا شکمت باز کردی اینجا لش افتادی

ناله ریزی از گلوی ته جدا شد

دستشو توی شلوارش برد دیکشو از روی باکسرش نوازش کرد

+ آخ ... کو...ک نکن ، کا..کافه است

لبشو گزید پایین تنشو به دست جونگکوک فشرد

جونگکوک با صدای بم زمزمه کرد : بدنت که اینو نمیگه بیبی

_ اوه افرین ، ناله کن بیبی

گردنشو مکید شروع کرد به هیکی های در

Yugen |KookV|Where stories live. Discover now