16: "𝖲²,𝖢𝖮𝖭𝖥𝖤𝖲𝖲𝖨𝖮𝖭"

1.5K 368 446
                                    


" پـارانوئیــــد "

{قسمت شونزدهم}

÷الان حقت بود به‌جای این‌که انقدر آروم کنارت بشینم، زیر مشت و لگدهام سیاه و کبودت کنم نِفله‌ی بی‌خاصیت!
این صدای شوخ‌طبع‌ِ چان بود که بلاخره سکوت طولانی مدت رو شکست و لبخند ناباوری رو مهمون لب‌های کریسی کرد که با گذشت یک‌ربع از دعواش با سهون، کمی آروم گرفته و همراه با چان روی شن‌ها‌ی نیمه‌خشک ساحل نشسته بود!
=حقم بود؟ خوبه خودت شنیدی اون حرومـ..
÷هوی..
نگاه از ماه گرفت. سرش سمت مرد چرخید و با لحنی که در تلاش بود دوستانه باقی بمونه ادامه داد:
÷من خیلی دارم خودمو کنترل می‌کنما، جرئت نکن جلوی من به سهون توهین کنی!
‌=خدایا دارم دیوونه می‌شم!

با خنده‌ی ناباوری جواب داد. موهای بلندش بین انگشت‌هاش اسیر شد و آرنج دستش، روی زانوهاش قرار گرفت:
=آخه تو و جونگین چتونه!؟ نمی‌فهمم. واقعا چتونه حداقل تو به من بگو تا بفهمم!
به طور ناگهانی، کاملا به سمت چانیول که اون لحظه با اخم به درخشش ماه بین سیاهی آسمون زل زده بود چرخید و عاجزانه لب زد:
=اون از جونگین که پنج‌ سال تموم حتی زحمت نداد حال سهون رو بپرسه، نمی‌دونست سهون مرده یا زنده‌ست و باور کن اگر به خاطر من نبود صدسال سیاه هم نمی‌فهمید سهون آزاد شده ولی حالا که باید ازش فرار کنه، داره سنگشو به سینه می‌زنه، و اینم از تو!

سر به طرف مخالف چرخید تا حتی نیم‌رخش هم برای کریس قابل مشاهده نباشه. باز هم قرار بود از حماقت‌هایی بشنوه که اگر به عقب برمی‌گشت ، باز هم با کمال میل انجامشون می‌داد.
=پنج‌ سال تموم دنبال سهون بودی. حتی مدتی که رفته بودی سربازی، هر روز خدا منتظر بودی گوشیت زنگ بخوره و شماره‌ی زندان رو ببینی. پنج سال تموم هر هفته می‌خواستی ببینیش و اون نمی‌خواست، عقل داری؟ نداری، نداری پارک چانیول نداری. نه تو، نه اون احمق، کیم جونگین!

÷این حرف‌ها خیلی تکراریه، چیز جدیدی نداری؟
صورت چان سمتش چرخیده بود و اخم بین دو ابروش، نشانی از جدیت و خشمش بود. حالا تنها دلیل عصبانیتش، سهون و صورت داغونش نبود. حماقتی بود که کریس سعی داشت بهش یادآوری کنه اما چان بارها به خودش اعتراف کرده بود که یک احمقه. مثل هر باری که قصد می‌کرد سهون رو ببینه و سهون میلی به دیدنش نداشت. مثل هر باری که به دیدن جونگین می‌رفت اما درآخر غریبه‌‌ای می‌شد که دلتنگیش رو با تماشای دوستش در کنفرانس‌های خبری برطرف می‌کنه. مثل تمام دفعاتی که جونگین به زور جواب تلفنش رو می‌داد. چانیول می‌دونست که احمقه و بارها با خودش اعتراف کرده بود که هست. نیازی نبود کریس به خودش زحمت بده..

=د‌ِ همین دیگه، هر چقدرم بگم اثر نمی‌کنه. جفتتون خودتونو زدین به خریت. بابا دیگه سهون باید چیکار کنه تا بهتون بفهمونه برای زندگیتون مثل سَمه؟ دیگه باید به چه زبونی بگه سمت من نیاین؟
چان فقط با اخم دست و پا زدن و حرص‌ خوردن‌های دوستی که تمام اون پنج‌ سال کنارش بود رو نظاره کرد. مرد روی زانوهاش نشسته و طوری عاجزانه بازوش رو چنگ زده و حرف می‌زد که انگار از چیزی می‌ترسید و در تلاش بود بمبی رو خنثی کنه..
=باشه، بذار من اون آدم بده بشم! مشکلی نیست هر چقدر می‌خواید بهم توهین کنید یا طرف سهونو بگیرید، من حرفمو می‌زنم چون من بیشتر از هر چیز و هر کسی به تو و اون جونگین احمق اهمیت می‌دم! به‌هرحال این عشق مضخرفی که به یه آدم دردسرساز که از بدو تولدش ثابت کرده چقدر نحس بوده و هر چی با خودش میاره بدبختی و بیچارگـ...

PARANOIDWhere stories live. Discover now