" پـارانوئیــــد "{قسمت سی و دوم}
فلش بک
نور خورشید، از شیشهی دودی پنجرههایی که یک طرف دیوار رو پوشونده بودن عبور میکرد و به کف سرد زمین که با سرامیکهای خاکستری رنگ دیزاین شده بود میتابید. هر کسی که در اون اتاق پنجاه متری حضور داشت، سکوت رو انتخاب و نگاهش رو به میز خالی و مستطیلی شکل دوخته بود. هشت مرد و زن با ردههای سنی مختلف، دور میزی که یک سرش جای جونگین و سر دیگهش جای کوانگسو، پدر کیونگسو بود نشسته و انتظار حضور پدر و پسری رو میکشیدن که از مهمترین اعضای این جلسه به حساب میاومدن.
جونگین درحالیکه کمی قبل و آخر از همه رسیده بود، سر میز مخصوص خودش، جایی که معمولا در جلسات مینشست، نشسته و نگاهش موشکافانه بین تمامی سهامدارها میچرخید و طوری خیرهشون میشد که انگار با این کار میتونست ذهنشون رو بخونه.از پیروزی مطمئن بود مگر اینکه در شرایطی خاص، زحمت پیروزی بیشتر میشد و فقط یک نفر میدونست که چقدر خواستار پیروزیِ بیزحمت بوده و هست. خودش..
چشمهاش رو بسته و پشت پلکش رو در اثر بیخوابی که دلیلش لی جانگ بود میمالید. کل شب قبل، درگیر همین ماجرا بود. اما همونطور که بوکا هم گفت، پیدا کردنش به این آسونیها نبود.
میتونست برای این کار از دوست همیشه مفیدش، یعنی کریس هم کمک بگیره. اما هیچ دلیلی برای ملاقات با کسی که تمام فکر و ذکرش نفرت از سهون بود نداشت. وگرنه که مطمئن بود کریس، زودتر از هر کسی میتونه جواب سوالاتش رو پیدا کنه.
هنوز هم چشمهاش بسته و غرق اتفاقاتی بود که شب قبل کامش رو تلخ و پشت دستش رو نسبتا کبود کرده بود. کبودی که کمی جلب توجه میکرد اما مورد بحث و بررسی افراد اتاق قرار نگرفته بود. دیگه داشت از دیر کردن پدر و پسر عصبانی میشد که در، توسط مشاورش باز و قامت آشنای مردانِ "دو" نمایان شد.همه ایستادن و جونگین، متقابل بلند شد و نگاه دلتنگ و در عین حال دلخورش که به لبخند محوی آغشته شده بود روی همسرش نشست. بیصبرانه و با مردمکهایی که میلرزید، انگشتهایی که کیونگ سعی در مخفی کردنشون داشت رو رصد کرد و با ندیدن حلقهی ازدواجش، سری برای افکار دردناکش تکون داد و دستهاش رو در جیب شلوارش فرو کرد تا اینطور حلقهی خودش رو مخفی کنه. دوست نداشت بیشتر از این خورد بشه!
کوانگسو، بعد از نیش زبانها و بگو بخندهاش، سر دیگهی میز جای گرفت و کیونگسو، درست روی صندلی کنار پدرش، روبهروی خواهرش، جایی که فقط نیمرخ بیحسش در برابر نگاه جونگین مشهود بود نشست و جلسه با صدای وکیل کوانگسو، از سر گرفته شد.
توضیحاتی مختصر و مفید از شرایط سهامبندی گرفته تا سوددهی و ضرر شرکت در مدت زمان مدیریت جونگین و حتی رضایت نیروی کار، همه و همه مورد مطالعه و بررسی قرار گرفت و مرد، تنها با لبخندی معنادار خیرهی چهره آدمهایی شد که زمانی خودش برای خرید سهام التماسشون کرده بود!
آدمهایی که خودش با تلاش و جان کندنهاش به اینجا رسونده بود اما حالا همگی برای زمین زدنش ردیف شده بودن. خندهدار بود که انتظار حضور همسرش رو نداشت. مدام خودش رو آروم و از نیومدن فندوقش میگفت اما حالا، نگاهش خیرهی نیمرخی بود که تمام مدت با اخم عمیقی خیرهی شیشهی نازکِ میزِ سیاه رنگ شده بود. اصلا دوست نداشت همسرش در به تاخیر انداختن پیروزیش نقشی داشته باشه. اما آیا کیونگ میتونست چنین بلایی سرش بیاره؟
YOU ARE READING
PARANOID
Fanfiction" پـارانوئیــــد " اما هیچکس بیگناه نبود. نه سهون که عاشق دوست صمیمیش شد؛ - به سایهات نگاه کن. نزدیکتم. در حالی که هرگز نمیتونم لمست کنم. من سایهی توام جونگین! و نه جونگین که با اسلحهاش قلب دوستِ عزیزش رو نشونه گرفت و بی درنگ، شلیک کرد. - کسی...