40: "𝖲³,𝖲𝖤𝖪𝖠𝖨𝖧𝖴𝖭"

1K 187 462
                                    


" پـارانوئیــــد "

{ قسمت چهلم }

جو زیرزمین نسبتا بزرگ با همیشه متفاوت بود.
سوهی درحالی که چند ساعتی می‌شد دلیل آشوب بعضی از چهره‌های اطرافش رو فهمیده بود؛ دور تر از اتاقی که بیون درش قرار داشت، در تاریک‌ترین نقطه مشغول بوسیدن لب‌های پسرک جوانی شده بود که با دست کشیدن روی نقاط حساس بدنش به‌خوبی حواسش رو از دلهره‌ای که به دلش افتاده بود پرت می‌کرد.
راه‌حل ساده‌ای به‌نظر می‌رسید، سکس در راهِ رفع استرس..

نگاه خمار دختر برای کنترل اوضاع از کنار گردن پسر که می‌تونست جذاب خطابش کنه، تمام آدم‌هایی که زیر نور سبز رنگ زیر زمین مشغول بودن رو زیر نظر داشت و هر از گاهی با دستی که سینه‌های نسبتا کوچکش رو فشار می‌داد آه می‌کشید و موهای بلندِ پشت گردن پسر رو چنگ می‌زد.
هر موجود زنده‌ای که از نزدیکی اتاقِ معامله‌ی بکهیون رد می‌شد، توسط اخم‌های سوهی شکار و وارسی می‌شد. طوری که اگر قرار بود کوچک‌ترین حمله‌ای به سمت اتاق و محافظین جلوی درب صورت بگیره، سوهی جلوتر از هرکسی کلت پشت کمرش رو در می‌آورد و وسط پیشونی مهاجم رو هدف می‌گرفت‌.
سوهی راه‌حل‌های ساده رو دوست داشت و حالا معادله رو به راحتی حل کرده‌بود..

اوضاع حلقه‌ کره‌جنوبی متشنج‌تر از همیشه بود و با این‌حال که صدای تند موسیقی، بوی الکل، خوش و بش، شرط بندی و عیاشی مثل همیشه در تک تک‌ قسمت‌های زیرزمین به چشم می‌خورد اما سوهی بهتر از هرکسی می‌دونست که دشمن‌ها از چنین آشوب‌هایی استفاده و به بکهیون حمله می‌کنن؛ حتی اگر بکهیون هربار معامله‌اش رو به یکی از زیرزمین‌هاش منتقل و کاملا غیرقابل پیش‌بینی عمل می‌کرد، کسی پیدا می‌شد که برنامه‌های رئیس رو بهم بریزه و مرد رو حسابی هیجان‌زده کنه.
احتمالا هم برای همین پیش‌بینی دقیق بود که سوهی با خیالی راحت دهان باز می‌کرد تا زبان مرد روبه‌روش رو روی دندون‌هاش حس کنه!
بیخیال، زندگی کوتاه‌تر و شوخی‌تر از این‌حرف‌ها بود. جدی گرفتنش فقط کار رو سخت‌تر می‌کرد.

در افکار ضد و نقیض خودش غرق بود. معمولا با هر غریبه‌ای که می‌خواست می‌خوابید و کارش به این حجم از نشخوار فکری کشیده نمی‌شد. ولی نمی‌فهمید چرا در حال حاضر مدام دنبال دلیلی برای انجام همچین کاری اون هم در همچین موقعیتی می‌گشت.
همین‌که دست‌های پسر زیر جین مشکی رنگش خزید و از لباس زیرش رد شد؛ تصمیم گرفت برای لحظه‌ای دل به کار بده و با بستن چشم‌ها و تکیه سرش به دیوار پشت سرش، لب‌هاش رو گاز بگیره و از صدای بلند و تند موسیقی که ناله‌هاشو کاور می‌کرد تشکر کنه.
درسته..
هیچ‌چیز ارزش جدی گرفته شدن نداشت.
پسر که در کارش هم ماهر بود، به‌نظر مست می‌رسید و رایحه‌ی تند الکلی که از دهان و لباس‌هاش به راه بود؛ تمام مدت سوهی و احساساتش رو به بازی می‌گرفت.
کم کم دلیل فکر کردن‌ها هم روشن می‌شد.
خیلی‌وقت بود که همه‌چیز رو جدی گرفته بود!

PARANOIDWhere stories live. Discover now