19: "𝖲²,𝖢𝖮𝖭𝖥𝖤𝖲𝖲𝖨𝖮𝖭"

1.6K 354 487
                                    


" پـارانوئیــــد "

{قسمت نوزدهم}

انگار شنیدن صدای قدم‌هایی که تمام مدت انتظارش رو می‌کشید کافی بود تا لبخند محوی به لب بیاره و بیشتر از قبل جسمش رو در سایه‌ای که ستون گوشه‌ی اتاق به‌وجود آورده بود، مخفی کنه..
وقتی درب اتاق باز شد و نگاه مستقیم جونگین روی پرده‌ی اتاقش نشست، مردی که تمام مدت در سایه‌ی نزدیک به ورودی مخفی شده بود رو به تحسین هوش و حواسش تشویق کرد.
کلتش رو به آرومی از جیب مخصوصِ وصل شده به شلوارش خارج کرد و بدون این‌که تلاشی برای مخفی شدن بکنه، پشت سر مرد راه افتاد تا این‌که به میزش رسید.
زیرچشمی حرکت دست مرد رو زیرنظر گرفت و درست در یک قدمیش ایستاد.

مرد قصد داشت اسلحه‌‌اش رو از بین ورقه‌های کاغذ بیرون بکشه اما انگار در این کار تردید داشت. پس این سهون بود که به کنار گذاشتن تردید تشویقش کرد و دست آزادش رو دور گردنش پیچید.
با سکوت و بوییدن عطر گردن مرد، اعلام حضور کرد و ثانیه‌ای بعد، دستی که کلت رو همراه داشت، بالا آورد. روی شقیقه‌ی مرد قرارش داد و بعد، طرف دیگه‌ی گردن مرد رو با زبون داغش خیس کرد..
_هــوم. دلم برات تنگ شده بود، جونگین..

جونگین اما تمام مدت، مجسمه‌ای زنده شده، به روبه‌روش زل زده و انتظار دستورات مغزش رو می‌کشید. البته از طرفی، کائنات رو برای بیدار شدن از این کابوس التماس می‌کرد.
_پس مزه‌اش، این‌طوریه!
وقتی پوست گردنش از دندون‌های سهون خلاص و گرفتار مکش‌های به قصد مارکش شد، بلاخره خط عمیقی بین دو ابروش جا خوش کرد..
گردنش رو سمت سر سهون کج کرد تا اون رو عقب برونه و درهمون‌حال، مچ دستی که دور گردنش حلقه شده بود رو محکم چنگ زد و تو جاش چرخید. درحالی‌که دندون‌هاش رو روی هم فشار می‌داد تا دهنش باز نشه و حرف بدی نزنه، با تمام توانش مردی که منتظر این واکنش بود رو به عقب هل داد.

دو سه قدمی تلوتلو خورد و درنهایت زیر نگاه یک جفت چشم خشمگین که خیسی گردنش رو با حرص پاک می‌کرد، سرجاش صاف ایستاد.
_چی‌شد؟ خوشت نیومد؟
با شیطنت پرسید و درهمون‌حال دستی که به کمک دستکش چرم و مشکی‌رنگی مخفی شده بود رو روی لب‌ و چونه‌ی خیسش کشید تا به نوعی نشون بده که از این‌ کار لذت برده!
در طرف دیگه، مرد خشمگین ماجرا وقتی از شر اون خیسی راحت شد، نفس عمیقی کشید و چشم‌هاش رو برای لحظه‌ای بست:
+پس تو این دوماه تا این حد پیشرفت کردی که اسلحه دست بگیری و این‌طوری بیای دیدنم!
وقتی به نادیده گرفتن اتفاقی که گردنش رو قرمز کرده بود ادامه داد، پوزخندی رو مهمون لب‌های دیگری کرد.

فاصله‌ها توسط همین دیگری پر شد و درحالی‌که منتظر دیدن ترس درون چشم‌های جونگین بود، صورتش رو نزدیک برد و هم‌زمان با بوییدن نفس‌های تند و عصبیش، لب زد:
_پیشرفتمو فقط تو اسلحه داشتنم می‌بینی؟ یا نکنه می‌خوای بقیه توانایی‌هامو نادیده بگیری؟
+بقیه توانایی‌هات؟ معطل نکن. چاقوی پشت کمرتو درار و باهاش منو بزن!
برخلاف تصور سهون، با صبوری و خط محو وسط ابروهاش جواب داد و روی اعصابش راه رفت. قصد سهون از این نزدیکی این بود که اون رو بترسونه اما جونگین از این نزدیکی استقبال می‌کرد. انگار که بی‌گدار به آب می‌زد و مرد روبه‌روش هیچ ترسی نداشت که این‌بار به‌جای گردنش‌، لب‌هاش اسیر دندون‌هاش بشه!

PARANOIDHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin