" پـارانوئیــــد "{ قسمت چهل و یکم }
_من فقط کنجکاو شدم که سهون و بکهیون دقیقا چه رابطهای با هم داشتن، برای همین خودم به تنهایی دست به کار شدم..
پس از چند ثانیه تعلل، لبهاش رو به طرفی کش داد.
زمانی که به کمک احتیاج داشت این مرد کجا بود؟
+من بهت گفته بودم بکشی کنار..
روی مبل روبهروی به اصطلاح مقصر قصه نشسته و با وزن جملاتش، سر مرد رو سنگین و سنگینتر میکرد.
بله. شاید مدتی هر دو مرد به نوعی باهم لج کردن، ولی آیا حق کریس بود که اینطور با طعنه باهاش حرف زده بشه؟
برای این رفتارهای جونگین دو حالت بیشتر وجود نداشت، یا به دنبال روشی برای حواسپرتی بود، یا به دنبال راهی برای تخلیه احساسی که به جونش افتاده و خودش اون رو نگرانی خطاب میکرد!_بعد از این همه سال دوستی با تو، نمیتونستم بکشم کنار کیم جونگین.
+آها..
نتونست نخنده و دندونهاش رو از بین لبهای خشکیدهاش نمایان نکنه:
+خب حالا دنبال چی میگشتی؟
چشمهاش ریز و ناخواسته لبخند به نیشخندی بدل شد:
+یه مدرک دیگه که ثابت کنی سهون همونقدری که تو فکر میکنی، خودخواه و نمکنشناسه؟
و همین سهون، درحالی که مدتی میشد با جمله " زود برمیگردم" بهشت رو ترک کرده و از جونگین مردی محکوم به نگرانی ساخته بود. انگار ترکیب " زود برمیگردم" پاک از یادش رفته بود چراکه زود از نظر جونگین، فقط چند دقیقه بود. نه بیست دقیقه..
درسته، جونگین فقط نگران بود!
نگران سهونی که با دیدن سوهی دستش رو گرفته و پا به فرار گذاشته بود. خیلی دلش میخواست بایسته، به پنجره پناه ببره و به امید دیدن سهون و نظارت بر رفتارش خیابونها رو متر کنه.
زمانی اون زن 'دوست دزد' خطاب میشد.
امکان نداشت جونگین اسمی شبیه به 'معشوقه دزد' هم روش بذاره.صبر کن!
مگه بهطور رسمی اعلام شده بود که رابطهاش با سهون چیه؟ در چنین شرایطی، از اون مرد توقع دوستپسر بودن داشت؟ همین ساعتی پیش بود که برای موندن التماسش میکرد، حالا هم سعی داشت روابطش رو محدود کنه؟ اصلا همچین حقی داشت؟
نفهمید که کی افکارش از محکوم کردن کریس، به اینجا کشیده شد. پرداختن به پیچ و تابهای افکارش، نه تنها کمکی نمیکرد بلکه مرد رو تا مرز جنون میکشوند. مثل حالا که نبض روی شقیقهاش رو به راحتی حس میکرد!
_نه. من به قدری از دست تو و خودم عصبی بودم که فقط برای ثابت کردن طرز فکرم به خودم بود که دست به همچین کاری زدم.
شاید باید کمی هم به کریس توجه میکرد.
_فقط میخواستم با فهمیدن اینکه حق با منه، خودمو آروم کنم. و درکل، قصد نداشتم اطلاعاتی که به دست میارم رو به کسی بدم. حتی تو..همراه با نفسی عمیق، دسته افکار مربوط به احساساتش رو رها کرد. سهون و سوهی برای بعد.
الان نوبت مسئلهای مهمتر بود. طبق چیزی که در این چند دقیقه نبودِ سهون از کریس شنید، فهمید که این مرد همون کسیه که چانیول رو از حقیقت پشت پردهی پنجسال پیش باخبر کرده. یا اگر میخواست خلاصهای از چیزی که شنیده بود بگه، به جملهی 'اگر کریس نبود، من هنوزم نمیدونستم پدرم سهون رو تبدیل به یک قاتل کرده' میرسید. مشخصا، جونگین فهمیدن حقیقت رو مدیون مرد شرمندهی روبهروش بود!
هرچند که نمیخواست این رو بپذیره..
سوال بعدی اینجا بود که کریس چهطور متوجه حقیقت شده بود؟ تا به این لحظه، جونگین مشغول پردازش همزمان نبود سهون، سوهی، و مواخذه کردن کریس شده و این سوال مهم رو نپرسیده بود.
YOU ARE READING
PARANOID
Fanfiction" پـارانوئیــــد " اما هیچکس بیگناه نبود. نه سهون که عاشق دوست صمیمیش شد؛ - به سایهات نگاه کن. نزدیکتم. در حالی که هرگز نمیتونم لمست کنم. من سایهی توام جونگین! و نه جونگین که با اسلحهاش قلب دوستِ عزیزش رو نشونه گرفت و بی درنگ، شلیک کرد. - کسی...