18: "𝖲²,𝖢𝖮𝖭𝖥𝖤𝖲𝖲𝖨𝖮𝖭"

1.5K 353 498
                                    


" پـارانوئیــــد "

{قسمت هجدهم}

_نمی‌خوای باهام حرف بزنی؟
نزدیک‌تر رفت. از پشت بهش چسبید و دو دستش، حلقه‌ی کمر باریکش شد و بدن مرد کوتاه‌تر رو به خودش تکیه داد. با حس گرمای لذت‌بخش بدنش و آرامشی که به شدت دنبالش بود، آه کوتاهی کشید و بعد از تکیه سرش بین موهای خوش‌بوی مرد، دوباره لب زد:
_از صبح یک کلمه هم باهام حرف نزدی، کیم کیونگسو!
از قصد، مالکیت کوتاه مدتش روی مرد رو یادآوری کرد و ثانیه‌ای بعد، صدایی که تنها آرام‌بخش زندگیش بود، گوشش رو نوازش کرد:
+کیم کیونگسو؟!
کوتاه و طعنه‌آمیز خندید و مرد دیگه حصار دست‌هاش رو دور بدنی که صاحبش به شدت ازش دلخور بود تنگ‌تر کرد.
+واقعا خنده‌داره..
_حرف بزن، نریز تو خودت و هرچی دوست داری بگو. کاملا حق داری عزیزدلـ...
" تو از حسرت‌های من، برای اون خاطره ساختی"

لب لرزید. حرف بغض شد و ته گلو جا خوش کرد. فشار دست به شکم مرد کوتاه‌تر بیشتر و بیشتر شد و سکوت عجیب و جمله‌ی نصفه نیمه‌اش، دلخوری مرد دیگه رو تا حدودی از بین برد. اما باعث نشد واکنشی به این آغوش نشون بده. باعث نشد نگاهش رو از اقیانوس تاریکِ بیرون پنجره بگیره و دست‌های یخ‌کرده‌ی مردش رو چنگ بزنه!
یا حتی، بار دیگه برای این‌که کیم کیونگسو صدا زده شده، ذوق کنه!
+کسی که باید حرف بزنه تویی جونگ، نه من!
کیونگسو همیشه می‌فهمید..
گاهی فکر می‌کرد شاید صدای چشم‌هاش رو می‌شنوه اما این‌بار که نگاهش نکرده بود چی؟
چه‌طور می‌فهمید مرد، حرف‌های زیادی برای گفتن داره و دنبال شنونده می‌گرده؟
میون بغض‌هاش لبخند تلخی زد و گردن نرمش رو بوسید. با این‌ کار کمی آروم می‌شد؛ البته اگر صدایی از پس خاطرات، حسرت صداش نمی‌زد!

_کاش حرف زدن، کافی بود..
می‌تونست به کمک شیشه‌ی براقِ پنجره و تاریکی فضای بیرون، چشم‌های بسته‌ی جونگین رو ببینه. درموندگی اجزای صورتش رو احساس کنه و مقاومتش بشکنه!
پس بی‌درنگ تو جاش چرخید و جونگین، با گشاد کردن حلقه‌ی دستش، از این چرخش استقبال کرد. نگاه به نگاه گره خورد و لبخندی روی لب‌های براق مردی که خستگی از نگاهش می‌بارید، نقش بست..
_دیگه باهام قهر نکن؛ تحملش رو ندارم!
دو دست مرد کوتاه‌تر بالا اومد و صورتش رو قاب گرفت. گونه‌ها زیر انگشت شست نوازش شد و همین، چشم‌های دیگری رو از سر لذت و آرامش، بست.
+کاش دردت رو بهم بگی!
چشم‌ها از هم باز شد و نگاه به لب‌ها دوخته شد:
_که درمانش کنی؟
این کاری بود که هربار می‌کرد، اما این دفعه، جونگین مطمئن بود که برای هر دوشون فرق داره!
+از این‌که این‌طوری ببینمت، متنفرم!
طوری دیگه جواب داد و مرد دستی که روی گونه‌اش بود رو چنگ زد و باز هم چشم‌هاش رو بست:
_بابتش متاسفم!

کف دستش رو عمیق بوسید و باز هم درماندگیش، دیگری رو اذیت کرد:
+آخه چرا بهم نمی‌گی چه بلایی سرت اومده؟
_نمی‌خوام دوباره اذیتت کنم!
+منم نمی‌خوام این‌طور ببینمت!
_یکم تحمل کن..
+تا کِی؟
این سوال خودش هم بود:
_نمی‌دونم..
پیشونی بلندش رو عمیق بوسید و بعد از جدا کردن لب‌هاش، چونه‌اش رو بین موهاش فرو برد و با تکیه سرش به سر مرد، دو دستش رو دور گردنش حلقه کرد!
_شاید گذر زمان، از سنگینیش کم کنه...
دست‌هایی رو روی کمرش حس کرد و چشم‌هاش باز هم بسته شد:
_اما مطمئن باش که دیگه نمی‌ذارم حسش کنی، عزیز‌ِ..دلم!
+دوستت دارم..
درحالی‌که سینه‌ی مرد تکیه‌گاه سرش و ضربان قلبش ملودی آرام‌بخش گوش‌هاش شده بود، گفت و متقابل مرد رو به خودش فشرد.
+همیشه کنارت می‌مونم، هر تصمیمی که بگیری حمایتت می‌کنم و هیچ‌وقت تنهات نمی‌ذارم مَردِ من..
اگر جونگین تمایلی نداشت که از دردهاش بگه، کیونگ می‌تونست نشنیده دردها رو درمان کنه!
+هر اتفاقی که بیفته، عاشقت می‌مونم.. قول می‌دم!

PARANOIDWhere stories live. Discover now