30: "𝖲³,𝖲𝖤𝖪𝖠𝖨𝖧𝖴𝖭"

1.2K 306 423
                                    


" پـارانوئیــــد "

{قسمت سی‌ام}

دستی که به کمک دستکش‌‌های چرم مخفی شده و زخم‌هاش ناپیدا بود با حرکتی کوتاه، لیوان کوچک مردِ مست رو پر از سوجو کرد.
_چرا هیچ‌وقت به من به چشم دوست صمیمیشون نگاه نکردن؟
مثل تمام یک ساعت گذشته غر زد و به یک ثانیه نکشید که لیوان خالی از سوجو رو با ضرب محکمی روی میز چوبی کوبید:
_باید رابطه‌ام رو با همه‌شون قطع کنم. آره. ولی، از فردا..
صدا رفته‌رفته تحلیل رفت و لب با بغضی که به گلو چسبید، جلو اومد و کمری که با غرور صاف کرده بود، باز هم خمیده شد. روی صندلیش وا رفت، بی‌حال پلک زد و مردِ بی‌حوصله‌ی روبه‌روش مجبور به تکون دادن لب‌ها و زبانش شد:
+ووهه، خسته کننده، چرا هر بار که مست می‌شی همین‌ها رو می‌گی؟

پرسید و درحالی‌که دوباره دستش رو تکیه‌گاه چونه‌اش می‌کرد، بار دیگه لیوان دیگری رو از سوجو پر کرد. چانیول، در جواب این حقیقت تلخ پلک زد تا اشک‌هاش رو پس بزنه و در همون حال، باز هم لیوانش رو سر کشید. اما این‌بار، مثل دفعه‌ی قبل لیوان خالی رو روی میز‌ نکوبید. بغضی که به گلوش چسبیده بود، اجازه‌ی بروز خشم رو نمی‌داد. هرچند که مرد، هیچ‌وقت اونقدر که باید خشمگین نمی‌شد. بیشتر احساس غم‌ و‌ تنهایی بود که در سرتاسر وجودش رخنه می‌کرد و تنها راهی که برای پنهان کردن این‌حال به ذهنش می‌رسید تندتند نوشیدن محتویات لیوانی بود که دوستِ جدیدش براش پر می‌کرد:
_وقتی سهون بهم زنگ زد، فکر کردم دیگه می‌تونم بهش بگم دارم بابا می‌شم. فکر کردم می‌تونم بهش بگم بلاخره دارم زندگی خودمو می‌سازم. ولی نشد. مثل همیشه ترجیح دادم دردهای اونا رو بشنوم و خودم دهنم‌ رو ببندم!
آب دماغش رو بالا کشید و سینه‌ش رو به میز تکیه داد. نگاه بی‌حال و خمارش سرتاسر دکه‌ی مثلا بسته شده‌ش چرخید و با بغض لب زد:
_حتی کریس‌ هم یک هفته‌ست غیب شده. هیچکس نیست که بهش بگم دارم زندگیمو جهنم می‌کنم. چه‌طور ممکنه شانسم انقدر تخمی باشه؟ یه شب برم بار، با یکی که‌ نمی‌شناسم بخوابم و حامله‌ش کنم. حتی، هیچکس هم نیست که حمایتم کنه و بگه خوبه پسر، با همین فرمون‌ برو جلو. مسئولیت گندی که زدی‌ رو به عهده بگیر و با اون دختر ازدواج کن..
+آیگو، داری حالمو بهم می‌زنی..

نگاه خمار مرد که روی چشم‌هاش نشست، پوزخندش به آرومی محو شد. انگار واقعا از "حال بهم زن بودن" ناراحت شده بود. اما خب، این اولین باری نبود که این حرف رو از لب‌های مرد صادق روبه‌روش می‌شنید. یکی از دلایلی که هنوز هم مرد کوتاه‌تر رو دوست خودش خطاب می‌کرد همین بود. همیشه صادقانه بهش توهین می‌کرد. اگر حوصله‌ش رو نداشت، حقیقت رو می‌گفت و به دیدنش نمی‌رفت. بارها بهش گفته بود از آدم‌ها به‌ خصوص شخصی مثل خودش بیزاره و تنها از بازی دادن لذت می‌بره. بیشتر وقت‌ها مثل‌ حالا شنونده بود و هیچ حرفی نمی‌زد مگر این‌که قصد توهین داشت.
و آیا این تقصیر چانیول بود که تمام این ویژگی‌ها رو می‌پرستید؟ شاید هم از سر تنهایی به این دوستی یک‌ طرفه ادامه می‌داد؟ مردِ دیگه بارها گفته بود که با هدفی خاص بهش نزدیک شده. بارها گفته بود که هرگز دوستش نخواهد بود. اما چانیول، با وجود این‌که گاهی از مرد کوتاه قد و کیوت روبه‌روش و هویت واقعیش می‌ترسید، اما باز هم باهاش درد و دل می‌کرد!
_من واقعا حال بهم زنم؟
+البته..

PARANOIDWhere stories live. Discover now