24: "𝖲³,𝖲𝖤𝖪𝖠𝖨𝖧𝖴𝖭"

1.5K 372 478
                                    


" پـارانوئیــــد "

{قسمت بیست و چهارم}

وقتی با ماشین از در ورودی باغ می‌گذشت، با دیدن قامت آشنایی که انگار به تازگی از عمارت خارج شده بود، در ابتدا دست و پاش رو گم کرد و بعد به سرعت ماشینش رو نگه داشت.
پیاده شد و بدون این‌که حواسش باشه تخت سینه‌ی نگهبانی که به سمتش می‌اومد کوبید، قدم‌های بلندش رو به سمت مردی برداشت که بی‌خبر از همه‌جا خیره‌ی سنگ‌فرش زیر پاهاش شده و به آرومی راه می‌رفت.
موهای شلخته‌ی مرد، لباس‌های تکراری که از چند شب قبل به تن داشت، یا شونه‌هایی که از آخرین دیدارشون افتاده‌تر به نظر می‌رسید..
هیچ‌کدوم از این‌ها برای کیونگسو مهم نبود!

صدای برخورد کفش‌هاش به روی سنگ‌ریزه‌ها و در آخر متوقف شدن حرکتش، پاهای بی‌حس مرد دیگه رو هم متوقف کرد. خیره‌ی کفش‌های براق مرد کوتاه‌تر شد و طوری که انگار وجود کفش براش بی‌معنی بود، چشم‌هاش رو ریز کرد و سرش رو بالا آورد. دیدن چهره‌ی کیونگ با اون کت و شلوار یک دست مشکیش، وجود اون یک جفت کفش مردانه و براق رو معنادار کرد.
چندین بار پلک زد تا عقلش رو برگردونه و برای گفتن کلمه‌ای مناسب التماسش کنه اما در اون لحظه عقل به تنها چیزی که اهمیت نمی‌داد همین بود!
_اومدی وسایلتو جمع کنی؟
دست به سینه پرسید و پوزخندی غیرقابل درک چاشنی سوالش شد.
چشم‌های مرد دیگه اما از تعجب ریزتر شد و با پایین انداختن سرش نگاهی به سرتاپای خودش انداخت.

بله..
اومده بود تا یک سری مدارک مورد نیازش رو جمع کنه. اما چرا تنها چیزی که به دست داشت، فلشی مشکی رنگ بود که تمام مدت کف دستش فشارش می‌داد؟
+کجا بودی؟
خب شاید عقل تصمیم داشت این‌طور کمکش کنه. این‌بار دیگه مثل ثانیه‌ای قبل گیج و منگ نبود. سرش که بلند شد و نگاهش رو از دست مشت شده‌‌ی خودش گرفت، کیونگ خط عمیقی وسط دو ابرو و گرگی خشمگین رو درون چشم‌هاش دید که انگار قصد داشت با دندون‌های تیزش گلوش رو پاره کنه. همین شد که از حالت پر غرور دست به سینه‌اش خارج شد و صاف ایستاد.
_بلاخره یکی باید تاوان خوش گذرونی‌های تو رو پس بده!
+خوش گذرونی؟

یک قدم جلوتر رفت و طوری سوالش رو پرسید که کیونگ بلافاصله اصلاح کرد:
_شرکت بودم!
+بدون راننده؟
مدام نزدیک‌تر می‌شد. انگار که قصد داشت اختلاف قد و برتری خودش رو به رخ بکشه و نشون بده همه‌ چیز تحت کنترلشه..
_این سوالا یعنی دیگه بهم اعتماد نداری؟
+خودت چی فکر می‌کنی؟
_تنها کسی که باید مجازات بشه منم؟
چشم با حرص بسته شد و کلمات با خروج از بین دندون‌ها به گوش‌های قرمز شده‌ی کیونگ رسیدن:
_یک بار دیگه می‌پرسم، چرا بدون راننده رفتی شرکت؟
+به تو، ربطی، نداره!

درواقع بدون راننده رفتنش، هیچ دلیل خاصی به‌جز دلتنگیش برای رانندگی نداشت اما این‌که می‌دید این مسئله تا این حد جلب توجه کرده و جونگین رو به عمارت کشونده برای این‌که ماجرا رو کش بده کافی بود. هرچند که دلیل حضور جونگین در عمارت، چیز دیگه‌ای بود و کیونگ تا حدی خوش‌خیال..
_باور کن الان اصلا زمان مناسبی برای بازی با اعصاب من نیست کیونگســــــو!
+چرا؟ می‌خوای زودتر برگردی پیش سهونِ عزیزت؟
با مطرح شدن این سوال، چهره‌ی خشمگین مردی که در نیم‌قدمیش ایستاده و خیره‌ی چشم‌های براقش بود، به آنی بی‌حس شد. نفسش رو با خنده‌ی محوی رها کرد و با گرفتن نگاهش از مرد کوتاه‌تر عقب کشید چراکه می‌دونست این بحث بی‌فایده‌ست. اما این‌بار این کیونگ بود که جلوتر رفت و فاصله‌ها رو پر کرد:
+تو، منو، ول کردی، تا فقط از آدمی مراقبت کنی که الکی خودشو زده به موش‌مردگی، کیم جونگین!

PARANOIDWhere stories live. Discover now