پارت4

2.4K 437 37
                                    

+اونا عجیب غریبن
اولین جمله ای که بعد از سکوت طولانی مدت بینشون به زبون آورد و توجه نامجین و جلب کرد
$عجیب؟
سری به نشونه تایید تکون داد و آهی کشید
+هردوشون رئیس مافیان ،یه پسر 18ساله بی ادب دارن که چیزی به اسم تربیت توی وجود بی وجودش نیست
زیر لب غرید و باعث خنده هیونگاش شد
÷هی سخت نگیر مینی ،باور کن اونقدراهم که فکر میکنی بد نیست
+چطور؟چیزی راجبشون میدونی هیونگ ؟
نامجون فورا تک سرفه ای کرد تا بحث و عوض کنه و همینم شد
$دستت چیشده ؟
+یه اتفاق کوچیک بود زیاد مهم نیست
$ولی به نظر جدی میاد
جین باشنیدن این حرف از جاش بلند شد و سمت جیمین رفت ،وقتی بهش رسید با دیدن دستش شوکه و متعجب شد
نگران کنارش زانو زد و بازوی آسیب دیدش و نوازش کرد
÷خدای من جیمین!
هرکی نمیدونست اون دونفر خوب می‌دونستن و درک میکردن  که چرا جین تا این حد به جیمین وابستس طوری که حتی با ناراحتی اونم غمگین و متاثر میشه
همه چی برمیگشت به زمانی که دکتر ، به امگا گفته بود بدنش توانایی باروری نداره
اون اتفاق تلخ مثل کابوسی خنده های جین و باخودش برده بود و آرزوهاش و به نا امیدی نشوند ،با اینکه آلفای عزیزش همه جوره هواش و داشت و بهش دلگرمی میداد تا احساس بدی نداشته باشه اما جین میدونست که همسرش تا چه حد عاشق بچه هاست و اینکه نمیتونست فرزندی بهش هدیه بده باعث میشد از خودش متنفر بشه و به این باور برسه که بدرد نخور و بی مصرفه تا اینکه با حضور دونسنگ عزیزش توی زندگیش موفق شد از حصار تنهایی و انزوای دورش بیرون بیاد و مجددا پا تو زندگی واقعی بزاره
اینکه میتونست بازم لبخند بزنه و شاد باشه همش به لطف جیمین بود و طبیعتا دلش نمیخواست به هیچ عنوان پسر کوچیکتر دردی و متحمل بشه
+هیونگ من خوبم
÷دردت میاد ؟
لبخند زد و دست جین و بین انگشتای تاینیش گرفت
+باور کن حالم خوبه
÷آخه کی این بلا رو سرت آورد؟
+راستش دقیق نمیدونم ولی فک کنم کار یونگ بوده
$اون بچه چطور تونست همچین کاری با تو بکنه؟
+وقتی میگم یه هیولاس باور نمیکنین
هوفی کشید و جرعه ای از چاییش نوشید ،همین که نگاهش به ساعت افتاد فورا از جاش بلند شد
+لعنتی یادم رفت باید برم دنبالش
دستپاچه زمزمه کرد و بعد خداحافظی کردن با هیونگاش خودش و به مدرسه رسوند و منتظر موند ،خوشبختانه اونقدراهم که فکرش ومیکرد دیر نشده بود
بعد از سپری شدن مدت زمان کوتاهی زنگ دبیرستان به صدا درومد و جیمین شاهد هجوم دانش آموزا به بیرون از محوطه بود اما نمیدونست چرا یونگ هنوزم علاقه ای به ترک کردن مدرسه نداره ،یعنی شخصا باید میرفت دنبالش ؟نه شاید بهتر بود یکم صبر میکرد و بازم انتظار میکشید
خب انگار واقعا وقتش بود بره دنبالش چون حالا 20دقیقه از زمانی که زنگ خورده بود میگذشت و دیگه هیچکس باقی نمونده بود ،از ماشین پیاده شد و وارد محوطه مدرسه شد
قبل از اینکه بخواد سراغ دفتر مدیریت بره بوی عجیبی توجهش و جلب کرد
یه رایحه خاص و بی نظیر از گل گاردنیا!
پاهاش بی اراده سمت منبع اون رایحه خوش عطر کشیده میشدن و اون و به طبقات پایینی مدرسه که حکم زیرزمین و داشت میرسوندن ،هرچی جلوتر میرفت میتونست صداهای ناواضحی و بشنوه و بوهای مختلفی و استشمام
کم کم اخم ظریفی روی ابروهاش شکل گرفت و به محض رسیدن جلوی یکی از اتاقا و باز کردن درش صورتش غرق در شوک و تعجب شد
یونگ بدون توجه به اطراف مشغول ضربه زدن توی سوراخ خیس و گرم امگا بود که همزمان با بالا آوردن سرش نگاهش قفل چشمای بهت زده جیمین شد
لعنتی عالی شد !حالا باید چه غلطی با اون خوناشام نچسب میکرد؟
پسر امگا وقتی تعلل  یونگ و دید خواست به عقب برگرده که آلفا فورا دستش و پشت گردنش گذاشت و لبهاش و روی لبای نیمه بازش کوبید و به ضربه هاش سرعت بیشتری بخشید
تا اینکه بعد از چند دقیقه کام شد و به آرومی عضوش و بیرون کشید
*تو ...هوففف بار آخرت باشه که صبر و تحملم و امتحان میکنی فهمیدی؟
امگای بیچاره که از لحن بم و جدی یونگ جا خورده بود سری به معنای تفهیم تکون داد و چشمای اشکیش و روی هم فشرد
آلفا بعد مرتب کردن لباساش یه دسته اسکناس توی صورت امگا پرتاب کرد و بدون اینکه کوچیکترین توجهی به وضعیت اسفناکش بکنه اتاق و ترک کرد تا دنبال جیمین بگرده
میدونست باهاش چیکار کنه ،اون چطور جرعت کرده بود مزاحم رابطش بشه ؟؟؟
جیمین دستای لرزونش و دور فرمون فشرد،از اولشم نباید دنبالش میگشت تا با همچین صحنه های مبتذلی روبه رو بشه
باید این مورد و به پدراش توضیح میداد یا خودش و به ندونم کاری میزد؟
توی افکارش غرق شده بود که در کمک راننده به شدت باز شد و صدای فریاد یونگ توی گوشش،پیچید
*به چه دلیل فاکی اومدی اونجا؟زده به سرت ؟
سمتش برگشت و متقابلا صداش و بالا برد
+سر من داد نزن بچه جون، پدرات میدونن با همکلاسیات مثل هرزه ها رفتار میکنی ؟
یونگ دندوناش و روی هم سابید و فرمونای تلخش و توی فضای کوچیک ماشین پخش کرد که باعث سرفه های جیمین و خون دماغ شدنش شد ‌،از اونجایی که پسر جوونتر یه آلفای معمولی نبود به خوبی دلیل حال بدش و میدونست اما فکر نمیکرد یونگ بخواد از سلطه آلفاییش روی اون استفاده کنه
+ت...تمومش کن...(سرفه)
*کافیه یه کلمه به تهیونگ و کوک بگی تا زنده زنده چالت کنم ،تو هنوز من و نشناختی و نمیدونی چه کارایی ازم برمیاد پس پات و از گلیمت دراز تر نکن
جیمین چنگی به قفسه سینش زد تا بهتر نفس بکشه، حس میکرد اگه یکم دیگه اونجا بمونه به طور حتم زیر سلطه ترو آلفا جوون میده اما همین که خواست از ماشین خارج بشه دست قدرتمند پسر دور مچش حلقه شد و اون و سمت خودش کشید
*فک کردی داری کجا میری ؟اون دوتا کلی آدم این طرفا دارن و اصلا دلم نمیخواد اون جاسوسای کوفتی بهشون بگن که بلایی سرت آوردم
اینبار با ملایمت زمزمه کرد و رایحش و سرکوب کرد
*بگیرش
جیمین بدون اینکه فرصت باز کردن در بطری و به یونگ بده اون و از دستش قاپید و کل آب و یه نفس سرکشید
حالا تنها صدای تند تنفسش بود که سکوت بینشون و میشکست
*انقدر ضعیفی ؟رایحه ای که آزاد کردم حتی یک سوم قدرتم نبود
+ساکت شو...یونگ ...لطفا
*خیلی خب حداقل دماغت و پاک کن
جیمین بعد آروم شدن دستمالی برداشت و خونی که تا روی چونش اومده بود پاک کرد ،خودشم از این وضعیت بدنش متعجب شده بود و فکر نمیکرد یکم رایحه بتونه همچین بلایی سرش بیاره اما حالا تنها یه نگرانی داشت
اونم این بود که یونگ از این ضعف استفاده کنه و با سو استفاده از سلطش کنترلش کنه
+دیگه اینکارو نکن
*منظورت کدوم کاره؟
یونگ با نیشخند پیروز مندانه ای پرسید و به نیم رخ مظطرب امگا نگاه کرد
+استفاده از سلطه آلفاییت
*اوه اون ...راستش از زور گفتن به آدمای ضعیف خوشم نمیاد پس فک نکنم دوباره بخوام روی تو امتحانش کنم
+خیلی مغروری
*از ددیام به ارث بردم
جیمین چشم غره ای بهش رفت و سمت خونه روند نمیدونست باید راجب چیزایی که دیده با اون دونفر حرف بزنه یا نه اما بهتر بود فعلا دست نگه داره شاید میتونست یونگ و به مرور زمان از این رو به اون رو کنه

×سلام کردن بلد نیستی ؟
یونگ سرش و از گوشیش بیرون آورد و به ددی تهیونگش نگاه کرد که دست به سینه و با اخم بهش زل زده بود
*واوو از دیدنت سورپرایز شدم تهیونگی اولین باره انقدر زود برمیگردی خونه
×نگو خوشحال شدی که باور نمیکنم
یونگ لبخند خرگوشی تحویلش داد و با دست چند ضربه روی شونه پدرش زد
*این چه حرفیه میزنی تهیونگا چطور میتونم با وجود همچین ددی جذابی خوشحال نباشم
_باز آفتاب از کدوم طرف دراومده داری چرب زبونی میکنی ؟
جونگ کوک با دیدن پسر و جفت ومپایرش گفت و بهشون نزدیک شد
_روزت چطور بود
*راستش و بگم ؟
یونگ به آرومی گفت و لبهاش و آویزون کرد که باعث پوکر فیس شدن پدراش شد
_شبیه خر شرک شدی
*این محبت پدرانه بود یا چی ؟
×خیلی خب برو سر اصل مطلب
آلفای کوچیکتر با شنیدن این حرف لبخندی زد اما قبل اینکه بخواد حرفی بزنه در باز شد و جیمین وارد سالن شد
همین که سرش و بالا آورد  با 6جفت چشم که بهش زل زده بودن مواجه شد و خجالت زده تعظیم کرد
+س...سلام
تهیونگ چشماش و ریز کرد و مردد پرسید
×یونگ اون کوله پشتی تو نیست روی شونه جیمین؟
_ظاهرا خودشه
یونگ کلافه موهاش و عقب فرستاد ونگاه طلبکارانه ای به جیمین انداخت ،دست خودش نبود !اما نمیخواست پدراش جز اون به کسی توجه کنن
*خب که چی؟وظیفشه
تهیونگ یونگ و کنار زد و سمت جیمین رفت ،وقتی بهش رسید کوله رو از روی شونش برداشت و اون و دست خدمتکار کناریش داد
×مگه دستت آسیب ندیده؟
+ارباب...زیادی سنگین نبود
×ولی باید مواظب باشی
یونگ حرصی دستاش و مشت کرد و نیم نگاهی به پدر دیگش انداخت وقتی نگاه عصبی جونگ کوک و روی خودش دید شوکه شد ،اینطور که مشخص بود جیمین مثل یه ساحره ذهن پدراش و تسخیر کرده بود
*چیه تو هم طرف اون و میگیری ؟
_من طرف اون و نمیگیرم ولی بهتره روی رفتارت کار کنی
*جالبه ازکی تا حالا به یه خدمتکار بی خاصیت اهمیت میدین؟
_این طرز برخوردت واقعا بچگونس قبول کن
حرصی دندوناش و روی هم سایید و بعد انداختن نگاه تیر پرتاب کنی به جیمین از عمارت بیرون رفت تا خودش و آروم کنه
این جنگ قرار بود زیادی بزرگ و غیر قابل کنترل بشه پس قبل از هرچیزی لازم بود افکارش و روی نقشه هاش متمرکز کنه تا شر پرستارش و از سر خانوادش کم کنه










پارت4
میدونم گفتم آپ نمیکنم این هفته ولی عوضش هفته آینده آپ نمیشه 😗😗
امیدوارم از این پارت لذت ببرین و دوسش داشته باشین❤💋
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now