پارت47

1.7K 377 108
                                    

3ماه بعد:

*علیک سلام
جیمین اخم محوی کرد و با تخسی سمت کمد لباسای یونگ راه افتاد که ترو آلفای جوون با فهمیدن موضوع فورا از جاش بلند شد و طی یه حرکت انتحاری خودش و بهش رسوند و مانعش شد

*نمیزارم هودیام و بدزدی شوگر بیبی بد
دستاش و روی پهلوش گذاشت و پشت چشمی براش نازک کرد
+برو کنار داداشت دلش میخواد من بپوشمشون
*داداشم دلش میخواد یا خودت هوم؟

همین تلنگر کافی بود تا یونگ شاهد غرغرای کیوت آپاش باشه این همه حساسیت و از جانبش درک نمیکرد اما خب انگار همه این حالتا توی دوران بارداریش طبیعی بود

+چی میشه لباسات و بدی آپات بپوشه ؟
دستش و روی پیشونیش کوبید و در همون حال جواب داد
*تو دوتا شوهر خر پول داری اون وقت چشمت دنبال لباسای منه؟
+نمیدی بپوشمشون؟
*نه
+حرف آخرته؟
چشماش و ریز کرد اینبار با کمی تردید لب زد
*نه
شونه ای بالا انداخت و بی تفاوت زمزمه کرد
+مشکلی نیست خودت خواستی

روی زمین نشست و با جمع کردن زانوهاش توی شکمش سرش و روی پاهاش گذاشت . یونگ متعجب تموم حرکات آپاش و زیر نظر گرفته بود تا بفهمه اینبار قراره چه بلایی و به جون بخره ! معمولا با خوابیدن که نمیتونست بهش زور بگه مگه نه؟اما این تصور اشتباه رد شد وقتی صدای هق هقای بیبی شوگرش سکوت آزار دهنده اتاق و شکست

*ش...شت داری گریه میکنی؟جیمینا ریلی؟
+هق...با من حرف نزن ...هق...پسره گوزو
کم مونده بود خودشم از تحمل این حجم از استرس و فشار به گریه بیفته،اصلا اون جیهیون لعنتی کدوم گوری بود که باید تنهایی بار تموم مسئولیتای آپای باردارش و به دوش میکشید؟
درسته عاشق پدرش بود ولی از نظرش ددیاش نباید اون و با این وضعیت به شخص بی تجربه ای مثل اون مسپردن تا به دردسرای جدید خودشون برسن

بالاخره دست از خیال پردازی برداشت و کنار جسم مچاله شدش زانو زد
*اوکی اوکی گریه نکن غلط کردم اصلا کمدم مال تو فقط آروم باش خب؟
فورا دست از گریه کردن کشید و با لبخند گشادی به پسرش نگاه کرد
+راست میگی ؟همش مال من؟

در حالی که از تغییر مود ناگهانی پدرش پشم ریزون شده بود سری به معنای تایید تکون داد و از سر راه امگا کنار رفت
حالا فقط میتونست با علامت سوال بزرگی که روی سرش ظاهر شده بود  به غارت شدن لباسای عزیزش توسط آپای موچی طورش خیره بشه

به زحمت نصف بیشتر اون هودیای جذاب و توی بغلش گرفت و ذوق زده گفت
+بعدا پسشون میدم قول میدم
*لازم نکرده مال خودت

شاهد بود که چطور اون چشمای ستاره بارون شده تاریک و غمگین شدن درست مثل لبخندی که از لبهاش پرکشیده بود نکنه بازم ناخواسته حرف اشتباهی زده بود؟!

+ی...یعنی ...اگه من بپوشمشون نمیخوایش؟
*فاکک... نه منظورم این نبود هوفف... بیبی شوگر میخوای بریم بیرون یه دوری بزنیم ؟

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now