پارت48

1.7K 388 74
                                    

&حرومزاده عوضی چه گوهی خوردی؟
سونگنام با خونسردی دستی به لب پاره شدش کشید و با جدیت به چشمای خون آلود پسر کوچیکتر خیره شد.دیگه بس بود ...خود داری از آشوبی که قلبش و به تلاطم مینداخت این موضوع چه فایده ای براش داشت جز فرو پاشی ؟باید چیکار میکرد تا معشوقش پی ببره به حس صادقانه ای که بهش داشت ؟!
٪من باردارم جیهیون و اینم مدرکش اگه حرفام و قبول نداری میتونی باهام بیای آزمایشگاه تا...(سیلی)

با نشستن دوباره دست سنگین پسرک روی گونش لبهاش و به دندون کشید تا از شر بغض لعنتی که درونش و به آتیش میکشید خلاص بشه
اون دوستش نداشت !بر عکس خودش که بخاطرش تن به خرابی های زیادی داده بود
&خیلی پستی لی سونگنام، فکر کردی از شهرت خاندانت میترسم و بچه ای که بزور باعث بوجود اومدنش شدی و گردن میگیرم ؟آرهههه؟؟؟انگاری گوشمالی که پدرام بهت دادن کافی نبود دوست داری سرت و به باد بدی نه؟

چشماش و روی هم فشردو نفس عمیقی کشید
٪موضوع این نیست
کلافه دستی به موهاش کشید و خنده عصبی سر داد
&خدای من چقدر احمق بودم که فکر میکردم میتونم یه شانس دوباره بهت بدم اما تو چیکار کردی؟مثل یه هرزه واقعی خرابش کردی درست مثل قبل تو هیچوقت عوض نمیشی
بهت زده دستای جیهیون و بین انگشتای سردش گرفت. اون ...واقعا قصد داشت یه شانس دوباره بهش بده؟چرا حالا؟چرا حالا که دیگه وقتی برای جبران کردن نداشت باید متوجه این موضوع میشد؟!
٪داری ...راستش و میگی؟
با شدت پسش زد و ازش رو برگردوند

&دیگه نمیخوام ریخت نحست و ببینم بهتره برای همیشه توی خاطراتم گم شی سونگنام
بغضی که حالا شکسته بود باعث ریزش قطرات اشک روی گونه های رنگ پریدش میشد و این موضوع برای جیهیونی که تا به حال همچین حالت درمونده ای و از پسر مقابلش ندیده بود به شدت تعجب بر انگیز بود اما نه انقدر که بتونه نگرانی و از چشماش بخونه

روی زمین زانو زد و دستش و روی قلبش کوبید
٪تو...هق...هیچوقت نفهمیدی که چه بلایی...هق...سرم اومد تو هم مثل ...هق...بقیه قضاوتم کردی ...هق...اونم وقتی بهت نیاز داشتم تا نجاتم بدی ...هق...
اخمی کرد و قدمی به سمتش برداشت
&منظورت چیه؟داری از چی حرف میزنی؟
دستی به چشمای خیسش کشید و ادامه داد
٪اون...اون شب من ...به اصرار پدر خوندم رفته بودم بار تا باهاش راجب یه مسئله کاری صحبت کنم اما...روحمم خبر نداشت که چه نقشه ای برام کشیده ...با کمک افرادش چیز خورم کرد و بعد انداختم تو بغل پسر حرومزادش که چشمش دنبالم بود ....میدونم باورم نمیکنی اما حرفام عین حقیقته...هق

کنارش روی زمین زانو زد و چونش و بین دستاش گرفت
&حقیقت نداره مگه نه؟اینارو میگی که دلم به حالت بسوزه؟
سری به علامت منفی تکون داد و آهی کشید
٪وقتی فکر میکردم که دیگه هیچ امیدی به نجات پیدا کردنم نیست یهو سر و کله ی تو پیدا شد ...من...من واقعا فکر میکردم که قراره نجاتم بدی و بابت بلایی که سرم آوردن روزگارشون و سیاه کنی اما با یه نگاه پر نفرت ترکم کردی ،اونجا بود که تو یه شب دو بار مرگ و تجربه کردم و تا الانم بابتش کابوس میبینم اگه...تو دوستم نداری اشکالی نداره فقط اومدم بگم که لطفا بعد از من مراقب بچمون باش...

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now