پارت16

2.6K 462 144
                                    

*رایحت و میخوام بیبی شوگر
جیمین نفس لرزونی کشید و نیم نگاهی به دستاش که اسیر انگشتای قدرتمند یونگ شده بود انداخت ،چطور میتونست گرگ روبروش و رام کنه قبل اینکه مرتکب اشتباه جبران ناپذیری بشه ؟
یونگ صورتش و به گونه امگای دو رگه مالید و از حس آرامشی که وجودش و پر میکرد غرق لذت شد ،انگار گرمای غیر  قابل کنترلی که بدنش متحمل شده بود با گذشت زمان کمتر میشد و این بخاطر حضور دلگرم کننده پرستار کوچولوش بود که شرایط و براش قابل تحمل میکرد

+آلفا !
صدای دلنشینش باعث شد نگاهش و به چشمای زیبای امگای زیرش بده و منتظر ادامه حرفش بشه
+اگه ...اگه کمک من و میخوای باید اول ولم کنی

به آرومی زمزمه کرد که یونگ بلافاصله متوجه فشار بیش از حد دستاش دور مچ جیمین شد و بدون معطلی ازش جداشد
*متاسفم...نمیخواستم اذیتت کنم
لبخند فیکی زد و به آرومی روی تخت نشست
+عیبی نداره، میدونم دست خودت نبود
*باید سر حرفت بمونی ،گفتی کمکم میکنی

با دیدن اخم غلیظی که روی پیشونیش شکل گرفته بود فهمید که هیچ راهی برای فرار از این موقعیت نداره و تنها راه حل مدارا کردن با آلفای توی راته، پس سمتش رفت و خودش و روی پاهاش بالا کشید

دستاش و دور گردن رگدارش حلقه کرد و گذاشت پسر کوچیکتر مجذوب چشمای عسلی رنگش بشه ،مثل یه جنون وسوسه کننده اما خواستنی که یونگ و مجاب به پذیرفتنش با تموم وجود میکرد

+حتما داری زجر میکشی یونگ،میتونم بفهمم که الان چه حالی داری
آب دهنش و صدا دار قورت داد و مردد دستش و دور کمرش برد تا فاصله مزاحم بینشون و کاملا از بین ببره ،دلش میخواست امگای محبوبش با آغوش گرمش یکی بشه طوری که به هیچ وجه نتونه ازش دل بکنه
*دوست دارم ...امگا
لبخندی زد و دستی به موهای بهم ریخته پسر کوچیکتر کشید
دیدن همچین سایدی از یونگ اون و مثل یه توله گرگ وحشی میکرد که فقط با نوازش های اون رام میشد ،هرچند امگا شکایتی از این بابت نداشت و یه جورایی از بودن کنار یونگ حس خوبی میگرفت برخلاف دو آلفای خونخوار

+تو مدرسه اتفاقی افتاده ؟
با یاد آوری دوباره اون ماجرا خرخری از سر نا رضایتی کرد و دندونای نیشش و به رخ پرستار کوچولوش کشید که برای فهمیدن ماجرا حتی کنجکاو تر از قبل شده بود
*نمیخوام راجبش حرف بزنم
+یونگ!من میخوام کمکت کنم، اگه چیزی اذیتت میکنه بهم بگو
اخمی کرد و چشماش و روی هم فشرد
*اگه میخوای کمکم کنی باید بزاری لمست کنم
طولی نکشید که لبهاش به سمت پایین مایل شد ،انگار واقعا چاره ای جز تن دادن به خواسته های پسر کوچیکتر نداشت
دکمه های بالایی لباسش و باز کرد و بعد کنار زدن یقش نگاهی به چشمای هیجان زده تروآلفا انداخت

+میتونی از خونم تغذیه کنی ،مطمئنم آروم...عاههه
با فرو رفتن دندونای تیز یونگ توی گردنش و کشیده شدن خون از رگهاش لبهاش و روی هم فشرد تا با ناله هاش آلفای تشنه به خون و تحریک نکنه
*جیمین شی ...خونت من و دیوونه میکنه اومم ...اونقدری که دلم میخواد مارکت کنم
یونگ گفت و بعد خوابوندن پسر بزرگتر روی تخت و قفل کردن دستاش بین انگشتای باریکش با ولع بیشتری مایه قرمز رنگ و مکید تا مزه شیرینش و بیشتر از قبل حس کنه هرچند گرگش سخت در تقلا بود تا زودتر امگای زیرش و تصاحب کنه
اما نیروی قدرتمندی که از خوناشام دورگه ساطع میشد اجاره همچین کاری و بهش نمیداد

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now