پارت11

2.4K 459 75
                                    

_حق حرف زدن با هیچکس و نداری
×ازمون دور نمیشی و کنارمون میمونی
_اگه کسی خودش و بهت معرفی کرد برای معارفه متقابل اول از ما اجازه میگیری
×هیچ لبخندی روی لبات نبینم وگرنه مهمونی و برات کابوس میکنم
کابوس؟چه کلمه آشنایی ،مگه این همون چیزی نبود که توی تموم سال های زندگی درگیرش بود ؟کاش این نفرین شوم زودتر جونش و میگرفت تا حداقل از این طریق روحش به آرامش میرسید اما با شناختی که توی همین مدت کم از شیاطین زندگیش پیدا کرده بود میتونست که حتی اگه بمیره بازم اون دونفر به زندگی برمیگردوندنش و دیگه مشخص نبود که چه بلایی سر جسم تهی از احساساتش میاوردن
بعد کشیدن نفس عمیقی با دو آلفا هم قدم شد که بازوهای مردونه و حجیمشون و دور دستاش احساس کرد
_باید طوری وانمود کنیم که انگار تو تموم زندگیمونی
تموم زندگی یه نفر بودن چه حسی داشت ؟این جمله به قدری توی ذهنش آشنا بود که حتی نمیتونست حالش و توصیف کنه
اما چرا هرچی فکر میکرد دلیل این حس ناشناخته رو نمیدونست؟طبیعی بود که بند بند وجودش از تصور گذشته به لرزه بیفته؟اما نه ...خوناشامی مثل اون که درک درستی از عشق و دوست داشتن نداشت چطور میتونست خاطرات عاشقانه ای داشته باشه که بخواد با خیالش لبخند بزنه و از یاد آوریش غرق شیرینی رویاهاش بشه ؟
با نیشگونی که جونگ کوک از دستش گرفت توجهش و به محیط اطراف داد و چشمای کنجکاوش و جستجوگرانه روی افراد مختلف و فضایی که توی اون قرار داشت چرخوند
آدمایی که از ظاهرشون میشد به راحتی حدس زد چه شخصیتی دارن و برای چی اینجا هستن قلب پر آشوبش و آشفته و نگران تر از قبل میکرد
قرار بود طعمه و بازیچه همچین اشخاصی بشه؟یه حادثه اتفاقی ارزش این همه زیاده روی و داشت؟
با رسیدن به میزی که اول اسم تهیونگ و کوک روی اون خودنمایی میکرد، سرجاشون نشستن . دو مرد بیخیال به زمزمه های اطرافشون و همینطور چشمایی که اونارو هدف خاص امشب قرار داده بود مشغول حرف زدن باهمدیگه بودن و این در صورتی بود که جیمین داشت زیر نگاهای سنگینشون آب میشد و از رایحه های مختلفشون حالت تهوع میگرفت
اینطور که مشخص بود عده زیادی راجب معشوقه کیم جئون کنجکاو بودن و این فقط به نگرانی های بی شمار امگا اضافه میکرد
_ترسیدی؟
با سوال یهویی جونگ کوک توجهش و به اون داد و تک سرفه ای کرد
+ی...یکم
×نمیدونم این آرومت میکنه یا نه ولی چیزی برای ترسیدن وجود نداره
+نداره؟
لحن طعنه آمیزش باعث شد هردو پوزخندی بزنن، پارک جیمین واقع شخصیت سرگرم کننده ای داشت و این همون دلیلی بود که تهکوک سعی داشتن از شخص روبروشون نهایت استفاده رو ببرن بدون توجه به عواقبی که ممکن بود بزودی پشیمونشون کنه ...
_ما تنها چیزی هستیم که باید ازش بترسی و آدمایی که اینجان نباید باعث بشن احساس نا امنی داشته باشی
×هیچکس جرعت نمیکنه به معشوقه قلابیمون نزدیک بشه جیمین شی وگرنه...
کوک دستش و زیر گردنش کشید و نیشخندی زد
_کارش تمومه
+الان باید آروم باشم ؟اونم وقتی با دوتا مافیا اومدم بین کلی گنگستر؟
_زبون تندی داری!اون پرستار کوچولوی سربه زیر که با نگاهمون سرخ و سفید میشد کجاست هوم ؟
تهیونگ جرعه ای از محتویات توی لیوانش نوشید و با لحن جدی لب زد
×شاید هیچوقت وجود نداشته ...درست نمیگم ؟
چشماش و روی هم فشرد ،کنترل بدنش هر لحظه براش سخت تر میشد اونم با وجود گرمای یهویی که مدت ها حسش نکرده بود
آب دهنش و صدا دار قورت داد و سرش و به دو طرف تکون داد، این حس همون چیزی بود که تصورش و میکرد ؟نه نه نباید همچین اتفاقی میفتاد اونم توی موقعیتی که به هیچ عنوان انتظارش و نداشت
بی اراده شدن بدنش توسط گرگ خنثاش که سعی داشت بعد از مدت ها خودش و نشون بده قطعا عواقب خوبی نداشت و این ماجرا میتونست باعث بیشتر شدن کینه و نفرت بی دلیل تهکوک نسبت به خودش بشه اما باید دووم میاورد ‌‌‌‌...اگه فقط یکم تحمل میکرد و مراسم لعنتی امشب و پشت سر میزاشت میتونست خیلی زود جلوی یه اتفاق غیر منتظره دیگه رو بگیره قبل اینکه طوفان واقعی اون و توی خودش غرق کنه

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now