پارت37

2K 408 122
                                    

چشماش و توی حدقه چرخوند و خنده ای سر داد که باعث اخم و تعجب یونگ شد اون پسر ذاتا یه روانی بالفطره بود؟
*این که قراره بری اون دنیا برات خنده داره؟
سری به نشونه منفی تکون داد و با هیجان گفت
&به هیج وجه اما کی گفته که قراره تنهایی این تجربه عالی و پشت سر بزارم؟
قبل اینکه بتونه حرفای بی سرو ته پسر مقابلش و هضم کنه مشت محکمی توی صورتش فرود اومد و روی تخت پرت شد
حرصی دستی به چونه دردناکش کشید و غرید
*فاک بهت ...عمرا زندت بزارم
جیهیون قلنج گردنش و شکوند و اشاره ای به یونگ کرد
&پس بیا جلو البته اگه میخوای یه استخون سالم توی بدنت نمونه
فقط یکم طول کشید تا بعد این حرف مبارزه بین اون دونفر به بالا ترین حد خودش برسه و همه چی و به نابودی بکشونه
طوری هم و میزدن که انگار کینه ی عمیقی نسبت بهم داشتن اما نفرت بدون دلیل فقط مثل یه بهونه مسخره به نظر میرسید که کوچیکترین اهمیتی براشون نداشت
یونگ بخاطر آپاش می‌جنگید و جیهیون بخاطر کل زندگیش که چندین سال بدست خاندان پارک و کیم جئون نابود شده بود پس طبیعی بود اگه سر جونش قمار میکرد تا حداقل جیمین عزیزش با آرامش و خوشبختی زندگی کنه
توی افکارش غرق شده بود که از تروآلفای مقابلش غافل موند
همین تردید باعث شد یونگ از فرصت استفاده کنه با پرت کردنش روی زمین لگد محکمی به صورتش بزنه طوری که درد و به وضوح توی وجودش حس کنه و پوزخند رضایتمندی روی چهره ی پسر کوچیکتر بنشونه
روی بدنش زخمیش نشست و موهاش و توی دستش گرفت
باورش نمیشد به همین راحتی یه ابر خوناشام سیاه و شکست داده باشه اونم کسی که به قول جونگ کوک حتی سایشم از خودش وحشت داره همچین هدف راحتی واقعا لایق تشویق و افتخار بود؟
قهقه ای زد و بعد ول کردن موهاش یقش و توی دستاش گرفت
*چیشد ؟؟تو که خیلی ادعات میشد پس چرا عین یه سوسک زیر پام له شدی ؟
جیهیون بی توجه دردی که داشت خنده ای از سر جنون کرد و خیره به چشمای یونگ زمزمه کرد
&فق...فقط بخاطر جیمین ن...نمیخوام بهت ...آسیب بزنم
*نمیخوای ؟
بهت زده پرسید و منتظر جوابی از جانبش موند اما با ورود نگهبانا به داخل اتاق بیخیال کنجکاویش شد و سر جاش ایستاد
"قربان حالتون ...
دستش و بالا آورد و به مرد فهموند که ادامه نده حس میکرد شور و شوقی که برای انتقام و تلافی توی جسم و روحش وجود داشت به کل محو شده و جاش و به حس عجیبی داده که قابل توصیف نیست پس بهتر بود اول خودش و آروم میکرد
*فقط طبق نقشه عمل کنین
هر 4نفر چشمی گفتن و بعد بلند کردن جیهیون از روی زمین  اون و از اتاق بیرون بردن ،حالا یونگ مونده بود و ذهنی که با آخرین لبخند پسر متشنج شده بود

دو روز بعد :

با حس کردن خیسی روی پیشونیش متعجب چشمای خواب آلودش و باز کرد که با نامجون هیونگش مواجه شد اونم در حالیکه با نگرانی چیزی و زمزمه میکرد
$وای جیمین بالاخره بیدار شدی؟
اخمی کرد و توی جاش نیم خیز شد اما با درد وحشتناکی که توی گردنش پیچید ناله ای سر داد و به اصرار نامجون دوباره دراز کشید ...چه اتفاقی براش افتاده بود؟!
+هی...هیونگ من چرا ...اینجام؟
نامجون با تردید دندون قروچه ای کرد و سرش و پایین انداخت
$راستش و بخوای بعد از جشن جونگ کوک آوردت اینجا و گفت که مواظبت باشیم اولش نفهمیدم منظورش چیه اما ...
به اینجای حرفش که رسید اخم محوی کرد و به گردنش چشم دوخت که امگا متعجب دستش و روی اون گذاشت
نه نه امکان نداشت اونا همچین کاری باهاش بکنن !حتما یه شوخی مسخره دیگه بود مگه نه ؟
بدون معطلی از روی تخت پایین پرید و سمت آینه قدی گوشه اتاق رفت، فقط توی ذهنش دعا میکرد تا حرفای هیونگش یه اشتباه دروغین بوده باشه اما همین که مارک گل و روی گردنش دید به واقعیت تلخی که حتی از فکر کردن بهش واهمه داشت پی برد
پس اون لعنتیا مارکش کرده بودن و این تتوی کوفتی مهر مالکیتی بود که روی اون گذاشته بودن تا امگاشون و تا ابد محبوس و اسیر خودشون کنن حتی اگه راضی به پذیرفتنش نباشه ...

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now