پارت30

2.5K 490 143
                                    

"مین یونسو؟
^بله؟
"عشق جون جونیت تشریفش و آورد مدرسه
با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و ذوق زده پرسید
^جدی میگی؟
"دروغم چیه الانم توی پاتوق همیشگیشه
بدون اتلاف وقت سمت پشت بوم پاتند کرد تا زودتر به پسری که عاشقش بود برسه، بیشتر از دوماهی میشد که یونگ و ندیده بود و همین موضوع یه بهونه کافی برای دلتنگی شدیدی که قلبش و پر کرده بود بهش میداد

سر راه دستی به موهای بلوندش کشید و بعد مرتب کردن سر و وضعش وارد پشت بوم شد که همون لحظه پسر آلفایی جلوش و گرفت

"هوی کی گفته بیای اینجا ؟
آب دهنش و صدا دار قورت داد گوشه لباش و به دندون گرفت
^اومدم یونگ و ببینم
پسر بزرگتر نیشخندی زد و با تمسخر زمزمه کرد
"هرکی میاد این بالا دنبال یونگه چی باعث شد فکر کنی از اونا خاص تری ؟
*بکش کنار سانگ اون با منه

شنیدن صدای بم و خواستنیش باعث شد فرو ریختن چیزی ته قلبش و حس کنه ،بازم جسم توی سینش از هیجان زیاد به تکاپو افتاده بود تا زودتر صاحب احساسات پاک و خالصانش و ببینه و همینم شد

حالا درست مقابل یونگ وایساده بود و با چشمای زیباش به پوزخند سردو جذابش نگاه میکرد

*خیلی وقته ندیدمت بیبی بوی
^دلم برات تنگ شده بود آلفا
یونسو گفت و بدون توجه به نگاه آزار دهنده دوستای یونگ خودش و توی بغلش انداخت که پوزخند تروآلفای جوون نصیبش شد .کی میدونست توی ذهنش چه خبره و قراره اینبار چه بلایی سر قلب عاشق پسر کوچیکتر بیاره ؟!

*همگی پایین میخوام با یونسوی عزیزم تنها باشم
بدون کوچیکترین مخالفتی و با اطاعت از خواسته رئیسشون یکی یکی از پله ها پایین رفتن و یه فضای معذب کننده تقدیم خلوت دونفرشون کردن

یونسو دلیل این همه بی تابی و صد البته اضطرابی که مهمون قلبش شده بود و نمی‌دونست اما با کشیده شدن موهاش توسط دستای قدرتمند یونگ و دیدن چشمای به خون نشستش فهمید که بازم ناخواسته مرتکب اشتباه جبران ناپذیری در قبال معشوقه بی رحمش شده

^آییی...یونگ ...چیشده ؟
*چیشده؟(پوزخند)واقعا نمیدونی چه غلطی کردی ؟
^من...من
توی صورتش خم شد و بی توجه به چشمای خیسش غرید
*شنیدم داری هرز میپری ،حقیقت داره؟

همین جمله کافی بود تا نفس توی سینش حبس بشه ...
نکنه یونگ براش جاسوس گذاشته بود ؟از اونجایی که به خوبی با اخلاق تند پسر بزرگتر آشنایی داشت میدونست که همچین کاری از دستش برمیاد و حالا باید ته توی ماجرا رو درمیاورد .نباید اجازه میداد ذهن معشوقش نسبت بهش متشنج بشه

^اگه منظورت تائه سونگه من فقط یه بار باهاش برخورد داشتم ...اونم توی سلف...ازم خواست شمارم و بهش بدم که منم ردش کردم حرفم و باور کن یونگ دارم راستش و میگم

*اون حرومزاده ی عوضی ؟!گاد فقط یه هفته نبودم گرگای ولگرد افتادن به جون اموالم

یونگ گفت و تکخند حرصی زد ،باید خودش شخصا اوضاع رو مدیریت میکرد تا همه چی باب میلش باشه اول از همه باید یه درس درست و حسابی به پارتنر احمقش میداد تا دیگه دور از چشم اون دست از پا خطا نکنه

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ