پارت15

2.4K 456 109
                                    

چند ماه بعد :
جیمین
زمان زیادی میگذره که اینجا حبس شدم ،توی خونه ای که هیچ علاقه ای بهش ندارم و برام کم از جهنم نیست!تنها دلیلی که هنوز میتونم نفس بکشم و به آینده امیدوار باشم حضور یونگه که نمیزاره احساس تنهایی کنم ...درسته اون ازم متنفره و درکش میکنم اگه بخواد ازم دوری کنه اما با این وجود هنوزم قلبش مثل یه پسربچه پاک و معصومه

کاش میتونستم اون و هم از پدرایی که دست کمی از شیطان ندارن نجات بدم اما میدونم که اینکار بی فایدس ...

یونگ هرچقدرم که بی گناه باشه بازم پسر اون دو نفره و خون همیشه به ریشه اصلی خودش برمیگرده
البته بعد از اون ماجرا تهیونگ و کوک بازم مثل اولین روز ملاقاتمون شده بودن ، ملایم و همینطور با ملاحظه
کاش گول ظاهر آرومشون و نمیخوردم چون حالا میدونم توی وجودشون چه هیولایی نهفته شده
قبل اینکه بخوام لقمه دیگه ای بردارم تهیونگ تست پنیری و جلوی لبهام میگیره و با لبخند بهم نگاه میکنه

×دستم و رد نکن میدونم دوسش داری
+خودم...میتونم بخو...
با چپونده شدن غذا توی دهنش با چشمای بهت زده به پسر بزرگترنگاه میکنه که سعی داشت جلوی خندش و بگیره
_قیافش و

عالی شد حالا هردو نفر با چشمای پر شده از اشکی که بخاطر خنده زیاده به جیمین زل زده بودن و این صحنه حتی لبخند تروآلفای کوچیکتر و هم به دنبال داشت
*بیبی شوگر واقعا مثل بچه هایی
جیمین به محض قورت دادن نون سرفه ای کرد که فنجون چایی توسط آلفای دیگه جلوش قرار گرفت
_بیا میترسم خودت و خفه کنی
+م...ممنون
به سختی گفت و بعد نوشیدن چایی نفس راحتی کشید
یونگ که زیر چشمی تموم حرکتای اون سه نفر و زیر نظر داشت بعد پاک کردن لبهاش با دستمال لعنتی به حسی که توی قلبش شکل گرفته بود انداخت و از جاش بلند شد

دیدن عشق بازی پدراش با جیمین ،فقط اون و به این واقعیت میرسوند که برای اولین بار قرار نیست چیزی و که آرزوش و داره بدست بیاره چون نمیتونست توی این مورد با پدراش مقابله کنه اما کاش یکی هم به فکر نوازش کردن قلبی بود که از بی مهری زیاد شکسته شده
جونگ کوک با دیدن رفتن یونگ اخم محوی کرد و به آرومی از همسرش پرسید
_این بچه باز چشه
تهیونگ هوفی کشید و کج لبی کرد
×نمیدونم دیروز تو مدرسه یه دعوای حسابی راه انداخته بود
_خب؟
×هیچی مجبور شدم دهن پدرمادر 14تا آلفارو ببندم تا چیزی از این ماجرا نگن
_14نفر؟؟؟این بچه داره نگران کننده میشه
×حرفی به تو نزد ؟
با مخاطب قرار گرفتن یهوییش متعجب سرش و بالا آورد و اشاره ای به خودش کرد
+من؟
×میدونی که یونگ چجور پسریه، دوست داره حرفاش و توی دلش نگه داره چون فکر میکنه با به زبون آوردنشون قرار نیست کسی کمکش کنه
+اون...واقعا حرفی به من نزد
_میشه لطفا ازش بپرسی !مطمئنا به تو میگه
تهیونگ تکخندی زد و بعد بلند شدن از روی صندلی مشغول پوشیدن کتی که دست خدمتکار بود شد

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now