پارت 5

2.2K 445 119
                                    

*فعلا سرم شلوغه
-....
*کامان خودت میدونی پدرام نمیزارن این وقت شب جایی برم
-....
*هوففف باشه ببینم چیکار میتونم بکنم شاید باید یواشکی بزنم بیرون ...
(در زدن)
*بعدا بهت زنگ میزنم
یونگ گفت و بدون اینکه نگاهش و از در بگیره لب زد
*بیا تو
طولی نکشید که هیکل ظریف جیمین بین چهارچوب در نمایان شد
+تو بیداری؟
*با اجازه
سری تکون داد و پوزخندی توی دلش زد
+میزارم یکم بیدار بمونی
*پر رو تر از تو آدم ندیدم
+چون آدم ندیده ای و این طبیعیه
یونگ دست به کمر روی تخت وایساد و زیر لب غرید
*جیمین رو مخ من نرو نزار یه کاری دست جفتمون بدم
بی اهمیت بهش  سمت کمد لباساش رفت و مشغول مرتب کردنشون شد بدون اینکه توجهی به پسر کوچیکتر که سعی داشت خودش و با غرغراش خفه کنه بکنه
+واو این چه خوشگله !
دستی روی پیشونیش کوبید و خودش و روی تخت پرت کرد
*سه ساعت دارم برای کی زر میزنم ؟
جیمین لباس توی دستش و جلوی یونگ گرفت و هومی زیر لب گفت
+به درد پارتی امشبت میخوره
شوکه و متحیر درحالیکه چشماش از تعجب درشت شده بود دستپاچه گفت
*تو...تو تو حرفام و گوش میکردی؟
+نه اتفاقی شنیدمش، انگاری خیلی دوست داری بری
*نکنه قصد داری بری فضولیم و به تهیونگ و کوک بکنی؟
شونه ای بالا انداخت و چند قدم بهش نزدیک تر شد
+اگه من باهات بیام فک نکنم مشکلی پیش بیاد
*چی داری میگی زده به سرت؟؟؟
بلند داد زد که دست جیمین روی لبهاش قرار گرفت و اون و مجاب به سکوت کرد
+چه خبرته؟میخوای پدرات بفهمن؟
دستش و به آرومی پس زد و با اخم غلیظی ادامه داد
*نمیشه ،نمیتونم ببرمت
+پس مجبورم یه چیزایی و به ددیات اطلاع بدم
سوت زنان سمت در راه افتاد از ازش خارج بشه که یونگ فورا سد راهش شد و با کلافگی بهش زل زد
*اینبار و بیخیال شو !
+نوچ
*قول میدم اذیتت نکنم
+امکان نداره
*اصلا میخوای بیای چه غلطی بکنی؟
تلنگری به پیشونی تروآلفای جوون زد و با لبخندی زمزمه کرد
+باید ازت مراقبت کنم دیگه خرس گنده
*کی گفته من نیاز به مراقبت تو دارم؟اصلا بحث کردن با تو فایده ای نداره
سمت کمد لباساش رفت تا یه استایل خفن و دارک برای امشب انتخاب کنه ،اما بازم مثل همیشه چیز خاصی مد نظرش نبود
+نظرت راجب این یکی چیه؟
جیمین گفت و تیشرت مشکی سفیدی و سمت یونگ گرفت و یکی از چشماش و بست
+بهت میاد ،میتونی این و با شلوار زاپ دار آبیت بپوشی
پسر جوون تر با دقت به ایده ومپایر روبروش فکر کرد و مدتی بعد تصمیم گرفت طبق خواستش پیش بره و همین کارم کرد
حالا که خودش و جلوی آینه قدیش برانداز میکرد میتونست توی ذهنش پیشنهاد جیمین و تحسین کنه ،نه !اینطور که به نظر میرسید امگای خنثی در کنار اخلاقیات غیر قابل تحملش ویژگی های خوبیم داشت که میشد بهشون توجه داشت

*اینم از این ببینم تو ...یاا کجا گم و گور شدی؟
نگاهی به اتاق بزرگش انداخت اما کوچیکترین اثری از جیمین پیدا نکرد ،نکنه پشیمون شده بود ؟یا شایدم رفته بود تا لباساش و عوض کنه؟درسته ، نظریه دوم منطقی تر به نظر میرسید
عطر تلخ و خنکی روی خودش اسپری کرد و بعد برداشتن گوشیش راهی اتاق پرستار دردسر سازش شد و بدون در زدن واردش شد اما به محض دیدن بدن برهنش از اقدام خودسرانش پشیمون شد هرچند نتونست از پرت شدن قوطی اسپری توی صورتش جلو گیری کنه
*آخخخ...مرتیکه روانی هرچی تو داری منم دارم دیگه این کولی بازیا چیه در میاری ؟
+پسره ی بیشعور مگه خودت ناموس نداری ؟یادت رفته یه امگای خنثام؟
یونگ نیشخندی به لفظ عصبانی جیمین زد و بعد ورود به اتاق در و پشت سرش بست
*باور کن علاقه ای به کردنت ندارم زود باش یه چیزی بپوش داری وقت با ارزشم و هدر میدی
جیمین چشم غره ای نصارش کرد و لباساش و با یه دست پیراهن توری مانند و شلوار چرم مشکی عوض کرد حالا نوبت میکاپ صورتش بود
لنز طوسی گذاشت و بالم توت فرنگی و روی لبهای نرم و پفکیش مالید همینکه خواست خط چشم بکشه صدای معترضانه یونگ برای بار دوم بلند شد
*بسه دیگه مگه داری میری عروسی ؟اصلا چرا این همه مالیدی به خودت؟اینطوری من همش باید مواظب باشم کسی آقارو نکنه
این و گفت و با قدمای سریعی سمتش رفت ،بدون اینکه اهمیتی به نگاه بهت زده جیمین بده دستمال مرطوبی برداشت و تو یه حرکت بدن پرستار جوونش و توی بغلش قفل کرد و با دست آزادش مشغول پاک کردن آرایشش شد
+هیننن!!چه غلطی داری میکنی پسره خنگ ولم کن ...ایششش گفتم ولم کن پوست صورتم و کندییی

*نوچ راه نداره یا این عنارو از صورتت پاک میکنی یا حق نداری با من جایی بیای
بالاخره بعد از تقلاهای زیاد موفق شد با گاز گرفتن انگشت یونگ از دستش فرار کنه و با سرعت اتاق و ترک کنه اما
خروجش از اتاق مصادف شد با پرت شدن توی آغوشی که آشناییت زیادی و به دوش میکشید
آب دهنش و صدا دار قورت داد ،بدون اینکه خودش و از دستایی که دور کمرش حلقه شده بودن فاصله بده سرش و بالا آورد و به چشمای متحیر تهیونگ خیره شد
+ت...تهیونگ شی ؟
تهیونگ نگاهی به استایل پسر توی بغلش انداخت و در نهایت روی چشمای طوسی رنگش فوکوس کرد ،دروغ بود اگه میگفت مجذوب اون نگاه پرستیدنی نشده
×این وقت شب جایی تشریف میبری؟
و این جیمین بود که بخاطر لحن بم و خمار تهیونگ همونطور توی بغلش خشکش زده بود و توی ذهنش پسر آلفا رو مورد عنایت قرار میداد ،هرچند هیچ کدومشون از پسر جوون تر  که با اخم و دستای مشت شده نزدیکی بیش از حد اونارو زیر نظر گرفته بود مطلع نبودن










پارت 5
گفتم سورپرایزتون کنم یه پارت جایزه بدم بهتون 😌😌به هر حال از اونجایی که حمایتا به شدت کمه تصمیم گرفتم این بوک و هر دو هفته یکبار آپ کنم حالا اگه وضعیت بهتر شد روالش و به همون یه هفته تغییر میدم
امیدوارم ازش لذت ببرین و دوسش داشته باشین  ❤❤
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now