پارت46

1.7K 408 120
                                    

بالاخره بعد کشیدن چند نفس عمیق راضی شد وارد عمارت مین بشه،نمیتونست جلوی اضطرابی که توی قلبش رخنه کرده بود و بگیره اما خودش و آماده هر جور واکنشی کرده بود .از نظرش اگه یونگی وسط همین خونه یه تیر توی سرش خالی میکرد حق داشت ،اون دست روی بد کسی گذاشته بود چون یونسو خط قرمز پدراش بود و این موضوع میتونست تا حدودی براش دردسر ساز باشه هرچند تهیونگ و کوک بهش امیدواری دادن که قرار نیست فاجعه ای بزرگتر از یه بحث مردونه پیش بیاد اما میتونست حدس بزنه که پدراش توی خونه مشغول تدارک مراسم ختمشن، مین یونگی عمرا اجازه میداد زنده پاش و از خونه بیرون بزاره ...

€یونگ!
لبخند محوی زد و خجالت زده به هوسوک نگاه کرد‌.امگای دورگه واقعا مهربون و دوست داشتنی بود درست مثل یونسوی عزیزش اما نمیدونست بعد از فهمیدن ماجرا بازم قراره با لبخند ازش استقبال کنه یا نه
*سلام عمو سوک
€خیلی خوشحالم که اینجا میبینمت
جیهوپ گفت و بعد بغل کردنش ازش خواست روی مبل بشینه
€آپات چطوره؟
*خوبه ممنون که پرسیدین
خواست حرف دیگه ای بزنه که با ورود یونگی به سالن و چشم تو چشم شدنشون ترسیده آب دهنش و قورت داد
لعنتی چرا نگاهش انقدر خشن بود؟طوریکه انگار قصد کشتنش و داشت!
#کیم جئون جیهیون اینجا چیکار میکنی؟
دستپاچه از جاش بلند شد و من من کنان گفت
*م...من...می...میخواستم باهاتون حرف بزنم
اخمی کرد و ابرویی بالا انداخت، همینطور که دست به جیب سمتش قدم برمیداشت لب زد
#چرا انقدر مضطربی؟!
*من؟...خب راستش
نفس عمیقی کشید و چشماش و روی هم فشرد ،تا همینجاشم نصف راه و اومده بود ادامه این رویه نمیتونست سخت تر از شروع کردنش باشه مگه نه؟باید شهامت بیشتری به خرج میداد برای تصاحب دوباره قلبی که ازش آزرده شده !
اما با این وجود دلش نمیخواست جلوی امگای دو رگه حرفی از اتفاقاتی که بین یونسو و خودش افتاده بود حرفی بزنه
پس سرش و بلند کرد و به هوسوک چشم دوخت
*عمو میشه لطفا تنهامون بزارین...

#پسره بی چشم و رو
با نشستن مشت یونگی برای بار سوم روی گونش ،تک سرفه ای کرد و دستی به لب پاره شدش کشید
*قسم میخورم ...که بابت ...تموم رفتارای بچگونم پشیمونم
من...من یونسو رو دوست دارم
با خشمی که باعث فوران خوی روانیش میشد یقه یونگ و بین انگشتاش گرفت و توی صورتش غرید
#عوضی !چطور تونستی همچین کاری با پسرم بکنی هاننن؟؟؟؟خودم میکشمت پسره احمق
به محض پایان جملش روی میز شیشه فرود اومد و فریاد دردناکی سر داد ،نه ! انگاری مین یونگی واقعا قصد جونش و کرده بود. چون حتی گریه های عمو سوکم نمیتونست منصرفش کنه
€یونگیا ولش کنننن!!
#برو کنار مین هوسوک
جیهوپ با دیدن چشمای خونینش سری به علامت منفی تکون داد و دستاش و دور کمر همسرش حلقه کرد و سرش و روی سینش گذاشت
€عزیزم تو الان...عصبانی...لطفا کاری نکن که در آینده پشیمون بشی خواهش میکنم ...بخاطر من و...
دستی به شکمش کشید که نگاه یونگی از صورتش منحرف شد
€دختر کوچولومون که حسابی ترسیده
نگاه یونگی خیلی زود رنگ تعجب و نگرانی به خودش گرفت. فاک اون از کی انقدر نسبت به همسرش بی تفاوت شده بود که همچین مسئله مهمی و از یاد برده بود؟
نفس عمیقی کشید و بوسه ای روی پیشونی امگاش نشوند
#ببخشید زندگیم، من‌...فقط یه لحظه کنترلم و از دست دادم همشم بخاطر اون عوضیه
یونگ که با کمک نگهبانا تونسته بود بلند شه ناله دردناکی سر داد و دوباره به یونگی چشم دوخت
*هر...هرچقدر میخوای کتکم بزن (سرفه)اما...لطفا ازم نخواه که بیخیال یونسو بشم (سرفه)...شاید...شاید خیلی دیر فهمیدم اما من عاشق اونم ...
#خفه شوووو!!
▪︎تو اینجا چیکار میکنی؟
هر سه نفر به محض شنیدن صدای ضعیف پسرک توجهشون و به اون دادن .برای اولین بار حس میکرد از نگاه کردن به اون چشمای پاک و معصومانه خجالت زدس اما ندیدنش تو این مدت باعث شده بود نگاهش شخص مورد علاقش و گم کنه
*یو...یونسویا
با افتادن نگاه زیباش به چشمای لرزونش، آب دهنش و صدا دار قورت داد و صاف سرجاش وایساد.معشوقش لاغر و ضعیف به نظر میرسید و از تصور اینکه خودش باعث و بانی حال بدشه گوشه لباش و به دندون گرفت
▪︎گفتی...من و دوست داری؟
#عزیزم چرا اومدی پایین ؟برگرد استراحت کن
چشمای خیسش و به پدرش دوخت و دوباره سمت یونگ برگشت که وسط سالن خشکش زده بود. چرا بهش نمیگفت همه چی یه کابوس وحشتناکه که فقط توی خواب اتفاق میفته؟چرا قلب شکستش و به پذیرفتنش امیدوار میکرد با وجود اینکه بارها از درون خوردش کرده بود ؟!
*میخوام باهات حرف بزنم یونسو
#پسره عوضی چه زری زدی؟
قبل اینکه دوباره سمت جسم زخمیش حمله ور بشه، هوسوک مقابلش قرار گرفت و این اجازه رو بهش نداد
€بزار سنگاشون و باهم وا بکنن، بخاطر خودشون
چشماش و با کلافگی توی حدقه چرخوند و دستی به شقیقش کشید
#فقط 15دقیقه بهت وقت میدم بعدش گورت و گم میکنی فهمیدی ؟
با لبخندی که بیشتر باعث سوزش لب پاره شده و گونه کبودش میشد تشکری کرد و همراه یونسو وارد اتاقش شد
حتی اگه یونسو نمیخواست حرفاش و بشنوه اشکالی نداشت اما اون خودش و موظف به توضیح دادن دلایلی که داشت میدونست ،شاید اینطوری میتونست بازم صاحب قلبی بشه که از مدت ها قبل عاشقش بود

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now