پارت8

2.3K 456 116
                                    


"عمل موفقیت آمیز بود دیگه لازم نیست نگران باشین
هردو با شنیدن این حرف نفس راحتی کشیدن و با خیال راحت وارد اتاق vip شدن ،با اینکه دیدن پاره ای از وجودشون که اینطور بی رحمانه روی تخت افتاده بود حالشون و گرفته تر از قبل میکرد اما اونا باید مثل همیشه قوی میومدن تا بتونن از خانواده سه نفرشون محافظت کنن هرچند انگار توی این مورد بیش از حد کوتاهی کرده بودن
سپردن تنها پسرشون به یه امگای خنثی که قدرت تصمیم گیری درستی نداشت اشتباه محض بود اما هیچ کدومشون اجازه نمیدادن که یه مهره غلط برای بار دوم وارد بازی بشه که اونا ترتیبش داده بودن . باید به اون پرستار کوچولو یه بار برای همیشه نشون میدادن که سرپیچی از دستورات کیم و جئون چه عواقب ناگواری در پیش داره

نمیدونست چند ساعتی شده که توی اتاق محبوس شده ،قلبش هر بار با یادآوری اتفاقی که توی بار افتاد محکمتر از قبل به قفسه سینش کوبیده میشد و دلیل دوباره ای برای  ریزش مجدد اشکای مزاحم ،بهش میداد 
به اون دونفر حق میداد همچین برخوردی باهاش داشته باشن خیانت کردن به اعتماد افرادی که عزیزترینشون و بهش سپرده بودن گناه بزرگ و نابخشودنی به حساب میومد که نمیتونست منکرش بشه ولی کاش حداقل بهش میگفتن که بعد گذشت 8ساعت از اون ماجرا چه اتفاقی برای یونگ افتاده و
الان توی چه وضعیتیه ، هرچند اون حق نداشت چیزی در این مورد بپرسه چون تنها چیزی که نصیبش میشد چشم غره ترسناک نگهبان بیرون اتاقش بود
همینطور که توی ذهنش خودش و مورد سرزنش و سزاوار توهین میدونست در اتاق باز شد و جثه بزرگ نگهبان توی چهار چوب مشخص شد
"ارباب کیم و ارباب جئون دستور دادن بری پیششون
نفس عمیقی کشید و به سختی از جاش بلند شد ،دیر یا زود باید باهاشون روبه رو میشد و هیچ چیز نمیتونست مانع این اتفاق بشه اما دلشوره وحشتناکی که داشت نمیزاشت ذهن پر آشوبش به آینده تلخی که انتظارش و میکشید امیدوار باشه ،اون فقط میخواست برای یه بار طعم شیرین زندگی و با میل و خواسته خودش بچشه اما سرنوشت شومش بهش ثابت کرد توی دنیای تاریک و نا امنش هیچ حقی برای در خواست خوشحالی نداره

(درزدن)
+می...میتونم بیام تو ؟
با نگرفتن جوابی بعد سپری شدن لحظات نه چندان کوتاه در و به آرومی باز کرد و وارد اتاق شد
تازه میتونست رایحه شدید فرمون های دو مرد مقابلش و حس کنه که با خشونت توی صورت رنگ پریدش سیلی میزدن
اما شرمندگی زیادی که روی قلبش سنگینی میکرد بهش اجازه اعتراض کردن توی این مورد به خصوص و نمیداد
_باید باهات چیکار کنیم هوم؟خودت بگو
لحن بم و خشن جونگ کوک باعث شد سرش و پایین بندازه و بی صدا با انگشتای لرزونش بازی کنه . جو اتاق به قدری سنگین و معذب کننده بود که حس میکرد هر آن ممکنه به گریه بیفته اما مثل همیشه لبهاش و روی هم فشرد تا بغض لعنتیش و سرکوب کنه
×نکنه لال شدی؟میدونی یونگ بخاطر بی مسئولیتی تو توی چه وضعیه؟
با شنیدن این حرف فورا سرش و بالا آورد و همون لحظه بودکه اولین قطره اشک از چشمای پف کردش سرازیر شد
+ی...یونگ ...حا...حالش خوبه؟
_انقدر پرروی که جرعت میکنی توی همچین وضعیتی این و بپرسی ؟
قدمی به جلو برداشت و از بین لبهای لرزونش زمزمه کرد
+میدونم ...هم...همچین حقی ندارم  جونگ کوک شی ،تهیونگ شی !من از صمیم قلبم بابت...بابت اون اتفاق متاسفم و فقط میخوام قبل استعفا دادنم بدونم حال پسرتون خوبه یا نه
سکوت ترسناکی بعد این حرف توی اتاق حکم فرما شد و امگای نگران و بیشتر از قبل توی هاله تاریکی و خشم دو آلفا فرو برد ...
تهیونگ و کوک نیم نگاهی بهم انداختن و بعد طوری که انگار چیز مسخره ای شنیده باشن توجهشون و به چشمای خیس پسر کوچیکتر دادن
×تو الان چی گفتی ؟استعفا؟(خنده هیسترکی)ببینم نکنه فراموش کردی توی چه خراب شده ای پا گذاشتی
کوک از پشت میز بلند شد و بعد شل کردن گره کرواتش به آرومی سمتش قدم برداشت
_شاید نیاز به یاد آوری دوباره داره
جیمین هیچ ایده ای راجب گفت و گوی عجیب و غریب تهکوک که اون و مخاطب صحبتاشون قرار داده بودن نداشت
اما اینطور که مشخص بود روسای قدرتمند مافیا نقشه های ترسناکی براش داشتن .کابوسی که امگا قرار بود توی تک تک لحظات غیر قابل باورش زندگی کنه و دست و پا بزنه
برای نجات پیدا کردن از این وضعیت ،برای خلاص شدن از دو مرد و ترک کردن این عمارت...
هرچند قرار نبود از دست آلفاهای روانی که افکار انتقام جویانه ای توی سرشون داشتن در بره
خیره به چشمای لرزون جیمین دستش و زیر چونش گذاشت و وبدون اینکه اهمیتی به حالت درهم صورتش بده غرید
_تا وقتی زندم نمیزارم حتی جنازت سالم از اینجا بره بیرون جیمین شی
×حالا وقتشه کاری و که رسما براش استخدام شدی شروع کنی
سرش و به دو طرف تکون داد و به سختی ازشون فاصله گرفت
+مت...متوجه منظورتون نمیشم
جونگ کوک اینبار با جدیت و تحکم بیشتری گفت
_باید تاوان اشتباهت و پس بدی
آب دهنش و ترسیده قورت داد، ذهنش ازش میخواست  که فورا اون مکان نفرین شده رو ترک کنه بدون اینکه به عقب برگرده ،ِ آره باید فرار میکرد وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش میاد
طی یه حرکت سریع سمت در بزرگ دویید ،اما به محض برداشتن چند گام بلند تهیونگ و مقابل خودش دید که دست به سینه و با پوزخند مغرورانه ای اون و زیر نظر گرفته بود
×چوب خط غلطات داره خیلی پر میشه کوچولو
این و گفت و بعد گرفتن گردن جیمین اون و بین انگشتای بلند و کشیدش فشرد و اون و مجبور کرد تا عقب گرد کنه
×فکر کردی میتونی به همین راحتیا از دستمون فرار کنی ؟اونم بعد اینکه باعث شدی با ارزش ترین داراییمون بیفته روی تخت بیمارستان؟
دستاش و روی دست تهیونگ که با فشار به حنجرش اجازه کوچیکترین نفس کشیدنی بهش نمیداد گذاشت و در همون حین توی چشمای قرمز و خشمگینش خیره شد
_اتفاق توی بار باعث شد موقعیت پسرمون به خطر بیفته ،دشمنامون منتظرن تا به محض بدست آوردن یه فرصت کوچیک بهمون صدمه بزن و حدس بزن چی؟قراره تو این مشکل و حل کنی
تهیونگ با پس زدن جیمین اون و روی پارکتای چوبی انداخت و نگاه تاسف آمیزی بهش انداخت
×از امروز تو نقش معشوقمون و بازی میکنی و هر کاری ازت خواستیم بی چون و چرا انجام میدی
_اینطوری تو مرکز توجه و هدف اصلی اون عوضیا قرار میگیری و یونگ در امان میمونه
جیمین باورش نمیشد که تهیونگ و کوک تا این حد بی رحم باشن که بخوان از اون به عنوان طعمه ای برای سالم نگه داشتن پسرشون استفاده کنن ،یعنی زندگیش تا این حد بی ارزش بود که حتی سرنوشتم اون و برای داشتن پایانی غم انگیز انتحاب کرده بود ؟
آهی کشید و به آرومی از روی زمین بلند شد . شاید راه فرارش توی فرصتی بود که دوباره در اختیارش قرار می‌گرفت
فقط باید امیدوار میبود همه چی به خوبی پیش بره و شرایط از اینی که هست وخیم تر نشه ،چون ممکن بود هیچ فرصت دومی در کار نباشه و تنها چیزی که انتظارش و میکشه مرگ باشه
+من...ق...قبول میکنم









پارت 8آماریس🌙
میبینین چقد زود زود آپ میکنم ؟قدرم و بدونین😌
من میرم اگه ووتا رفت بالای 200پارت بعد و زود میزارم چون آمادس البته این شرط آپ نیست گفته باشم 😗😗
خب امیدوارم از این پارت لذت ببرین دوستون دارم ❤❤
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now