پارت24

2.6K 441 99
                                    

پشیمونی ،کلافگی ابراز تاسف؟هیچ کدوم از این احساسات قرار نبود کمکی به بهبودی اوضاع بکنه . آینده ای که براشون مفهومی جز یه رویداد تصادفی نبود حالا داشت پله هایی از جنس نفرت و تنفر سر راهشون قرار میداد تا در نهایت سقوط و تجربه کنن درست مثل وضعیتی که بهش دچار شده بودن
بعد صحبت خصوصی که با دکتر داشتن با واقعیت های زیادی روبه روشدن که هضم هر کدومش برای دو آلفا سخت و غیر قابل تحمل بود ،مثل ناقوس مرگی که مثل سوت مبهم توی گوششون می‌پیچید و ذهنشون و از هر تصوری خاموش میکرد
_ته!میشه حرف بزنی؟
آلفای دو رگه بدون اینکه جوابی به لحن گرفته همسرش بده بار دیگه سیگارش و بین لبهاش فرو برد ،دست خودش نبود هر وقت که از زندگی کلافه میشد به گورکای برگش پناه میبرد تا با تلخ کردن کامش سرنوشت زهر آلودش و برای لحظاتیم که شده فراموش کنه هر چند اینبار هیچ چیزی جوابگوی قلب پر آشوبش نبود
×حرفی برای گفتن ندارم کوک
_میدونم شرایط سختیه
×سخت؟(پوزخند)کی سختش کرد ؟
کوک بهتر از هرکسی قادر به درک واکنشای آلفاش بود اما اینکه نمیتونست چیزی و از نگاه بی تفاوتش بخونه آزارش میداد البته قبل از اینکه همسرش برای شکستن سکوت مجدد بینشون پیش قدم بشه

×این عالی نیست جونگ کوکا؟ما ثابت کردن لیاقت داشتن خانواده ای که همیشه آرزوش و داشتیم نداریم ...پسرمون  اون آلفای شر و شیطون که تو روی پدراش وایمیستاد حالا شده یه بچه افسرده و گوشه گیر.  آماریسی که بهش قول دادیم تا ابد کنارش میمونیم شده یه جسم بی روح که حتی نمیخواد برای برگشتن به زندگی تلاش کنه
_با اینکه دلم نمیخواد این و بگم اما باید بهش اعتراف کنیم
×اعتراف به چی جئون؟
_به اینکه ...اشتباه کردیم شایدم پشیمونی
×پشیمون ؟اوه نه من نمیتونم نسبت به خودم جز تنفر احساسی داشته باشم میدونی دارم به چی فکر میکنم؟به اینکه وقتی اومد سمتمون و ازمون میخواست مثل گذشته یه آغوش گرم براش باشیم جز سرمای جهنمی وجودمون چیزی حس نکرد ...به اینکه اون چشمای مظلومش پر از التماس بود وقتی ما گوشمون از دروغایی که به خورد خودمون دادیم پر شده بود
_تو فکر میکنی من ناراحت نیستم ؟منم از خودم متنفرم اما بزار برای به بارم که شده دنبال حقیقت بگردیم
تهیونگ پوزخندی زد و لبخند سایکو نمایی تحویل چشمای خنثای همسرش داد
×حقیقت جسم بی جونیه که روی تخت افتاده به نظرت وقتی بفهمه بچه ی توی شکمش بخاطر کتکایی که از ما خورده  سقط شده نه گلوله ای که کمرش و سوراخ کرد چه واکنشی نشون میده ؟من...من لعنتی حتی به خودم زحمت ندادم به تماسایی که پشت سر هم میگرفت جواب بدم تو فکر میکنی همه اینا اتفاقیه؟
_اون...حتما میخواست ازمون کمک بگیره
×ما حتی یه ذره هم احتمال ندادیم که ممکنه اتفاقی افتاده باشه کوک ، غرور و کینه کورمون کرده بود اونقدری که گذاشتیم گرگای گرسنه به خودشون اجازه بدن بهش دست درازی کنن این بود قول و قرارایی که باهم گذاشتیم ؟
کوک حرصی چنگی به موهای بهم ریختش زد . شرایط به قدری براشون خفقان آور شده بود که حتی میتونست اونارو به زانو دربیاره بدون اینکه بتونن راهی برای نجات پیدا کردن از این وضعیت پیدا کنن
_یونگ ...اون بچه بعد از این دیگه قرار نیست تو چشمامون نگاه کنه
×من حتی از نگاه کردن به صورتشم خجالت میکشم، یونگ بیشتر از مایی که جفت جیمین بودیم مراقبش بود حتی بعد از اینکه فهمید اون آپاشه
کوک سری به نشونه تایید تکون داد
_بهتره بریم پیشش فک کنم بزودی بیدارشه
×حق باتوعه دست روی دست گذشتن و غصه خوردن قرار نیست چیزی و درست کنه باید خودمون اشتباهاتمون و جبران کنیم
کوک لبخند محوی زد و بعد گرفتن دست سرد تهیونگ از اتاق خارج شد . اینکه هیچ کدوم شهامت روبه رو شدن با یونگ و نداشتن حقیقت قابل انکاری نبود ،اما نباید توی این لحظات سخت تنهاش میزاشتن و پشت حصار پشیمونی هاشون پناه میگرفتن

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now