پارت29

2.3K 481 101
                                    

با شنیدن سرو صدایی که از بیرون اتاق شنیده میشد همزمان از خواب بیدار شدن و متعجب بهم نگاه کردن
_چیشده ؟
تهیونگ دستی به موهای پریشونش کشید و توی جاش نیم خیز شد
×نمیدونم شاید‌...جیمین کجاست؟؟
همین جمله کافی بود تا وحشت زده به جای خالیش نگاه کنن و بدون معطلی مشغول گشتن بشن هرچند بی فایده بود چون امگاشون اصلا توی اتاق نبود !
_نکنه رفته بیرون ؟
×بریم یه نگاهی بندازیم
دستپاچه لب زد و جلو تر از جونگ کوک از اتاق خارج شد. حتی تصور این موضوع که جیمین ممکنه ترکشون کرده باشه داشت دیوونش میکرد به علاوه اینکه همسر آلفاشم دست کمی ازش نداشت . استشمام رایحه تلخ و پر آشوبش به تنهایی برای تیکه تیکه کردن قلب مضطربش کافی بود البته تا قبل از اینکه فرشته کوچولوی موطلاییشون و توی سالن اصلی درحالیکه سعی داشت نگهبان و برای بیرون رفتن راضی کنه پیدا کنن

"قربان لطفا برگردین من اجازه همچین کاری و ندارم
جیمین بدون اینکه تغییری توی حالت بی حس چشماش ایجاد کنه به مرد روبروش زل زد و بار دیگه درخواستش و تکرار کرد
+من...خستم ...میخوام یه هوای تازه بخورم
نگهبان آلفا خواست بازم مخالفت کنه اما با دیدن ارباب جئون و ارباب کیم که به آرومی بهشون نزدیک میشدن تعظیم کوتاهی کرد و از جلوی در کنار رفت
"صبح بخیر قربان
_مرخصی
"چشم
بعد رفتن محافظ جونگ کوک توی فاصله کمی از امگاش متوقف شد و مردد دستش و روی شونش گذاشت
_عزیزم کی بیدار شدی ؟
+...
سکوت جیمین  شاید شرایط و سخت تر از همیشه میکرد اما نه تا وقتی که به دو آلفا شهامت حرف زدن برای شنیده شدن میداد
تهیونگ بعد از چک کردن تب معشوقش لبخند محوی به صورت رنگ پریدش زد
×نظرت با یکم پیاده روی چیه؟مطمئنم حالت و جا میاره
پالتویی که همراهش آورده بود و روی شونه های لرزونش مرتب کرد و برای لحظات کوتاهی به چشمای عسلی رنگش خیره شد .دلش برای خاطرات شیرین گذشته ای که اونارو کنار هم قرار داده بود تنگ شده بود ،زمانی که هردو تلاش میکردن برای دیدن آماریس کوچولوی بانمک و شیطونشون
چیشد که از هم مسیر بودن به بی راهه رسیدن ؟
جیمین با اخم نگاهش و از چشمای تهیونگ گرفت و سرش و پایین انداخت
+یو...یونگ کجاس؟
_رفته مدرسه امروز تا عصر کلاس داره
خواست باند دور مچش و لمس کنه اما با حس نکردن چیزی متعجب نگاهی به دستش انداخت ،در کمال تعجب هیچ اثری از زخم و کوچیکترین ردی ازش نبود
×حس کردم موقع خواب اذیتت میکنه بخاطر همین ترمیمش کردم
+(پوزخند)یه زخم کوچیک هیچوقت نمیتونه به پای دردی که قلبم و به نابودی کشوند برسه اونم میتونی درمان کنی؟
نگاه تهیونگ به سرعت رنگ غم گرفت .حق با معشوقش بود چطور میتونست مرهم زخمایی باشه که خودش باعثش شده بود ؟!
جونگ کوک تک سرفه ای کرد و بعد حلقه کردن یکی از دستاش دور امگا به آرومی زمزمه کرد
_ تو میتونی هرچقدر که دلت خواست عذابمون بدی و ازمون انتقام بگیری اما ...لطفا دیگه جلوی یونگ همچین کاری نکن
ترس از دست دادنت براش شده یه کابوس واقعی! میتونی درک کنی چه حالی بهش دست داد وقتی...
+چه حالی به شما دست داد وقتی فهمیدین قاتل بچه ای شدین که حتی نتونستم حضورش و حس کنم ؟
سرمای بی سابقه ای سرتا پاشون و فرا گرفت . فاک !!اون ...اون چطور متوجه این موضوع شده بود؟؟
با دیدن حالت بهت زدشون نیشخندی زد و گفت
+میدونین چیه ؟اصلا برام مهم نیست که ثمره تجاوزتون از بین رفت اما شما چی؟!شده بخاطر بلاهایی که سرم آوردین عذاب وجدان بگیرین ؟شده دلتون یه بارم که شده برای من بسوزه و بی خیال انتقامتون بشین ؟؟؟
کلمه آخر و طوری فریاد زد که حس کرد حنجرش خراشیده شده . دلش برای خودش و سرنوشتی که گرفتارش شده بود میسوخت و همه اینا زیر سر آلفاهایی بود که قول خوشبختی و بهش داده بودن اما کاری با زندگیش کردن که بارها و بارها آرزوی مرگ کنه حتی اگه ته قلبش جایی برای بخشیدن داشت امکان نداشت فرصت دوباره ای به قاتلای جونش بده تا دوباره گدَشته ای که سعی در فراموش کردنش داشت تکرار بشه
تنها چیزی که حالا براش اهمیت و الویت داشت پسرش بود که نمی‌خواست بازم ترس از دست دادنش و به جون بخره پس باید براش جبران میکرد ...جبران تموم لحظاتی که میتونست کنارش باشه و خاطرات خوشی و براش به ارمغان بیاره
×ما اشتباه کردیم جیمین و بهش اعتراف میکنیم ،خودت و بزار جای ما !وقتی بفهمی کسی که عاشقش بودی بعد از به دنیا آوردن بچت با یه نامه کوفتی تو رو برای همیشه از،زندگیش حذف کرده چه حالی میشی؟!
_ما خیلی دنبالت گشتیم تا ...تا فقط ازت بپرسیم چرا؟چرا مایی که بیشتر از خودت دوسِت داشتیم  ترک کردی و رفتی بدون اینکه به پشت سرت نگاه کنی
×داغ از دست دادنت برامون شده بود یه جنون وحشتناک که عقده یه انتقام بزرگ و به دلمون میزاشت باید چیکار میکردیم هان؟؟تو بگو
حق با اونا بود .با اینکه نمیخواست به این موضوع اعتراف کنه اما قرار نبود مثل جفتاش بی رحم باشه هرچند کسی که بیشتر از همه مورد بی حمایتی و ظلم واقع شده بود خودش بود و روح بیچارش که فدای اشتباهات نکرده زندگیش شد

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now