پارت49

1.8K 347 91
                                    

×پنگوئن کوچولوی من نمیتونه یه دیقه آروم بگیره؟ببین تانیم دیگه جون نداره
همینطور که لبای درشتش و روی انگشتای پفکیش میکشید پشت چشمی برای همسر آلفاش نازک کرد و نیم نگاهی به یونتان انداخت،حیوونکی از بس دنبالش راه افتاده بود از خستگی روی زمین لش کرده بود
+اولا به کی گفتی پنگوئن؟دوما میخواست دنبالم راه نیفته سوما جونگ کوکاااا آب پرتقالم چیشد؟؟
در کسری از ثانیه جونگ کوک با یه لیوان آبمیوه خنک مقابلش ظاهر شد و لبخندی به صورت بامزه پسرکش زد
_قربونت برم که انقد بی طاقتی، موچی کوچولو که اذیتت نمیکنه؟
دستی به شکمش کشید و با لبای غنچه شده گفت
+نه بچم هوای آپاش و داره
×هی هی دارین به من بی محلی میکنین؟بیاین اینجا ببینم
هر سه کنار هم نشستن تا باهم فیلم تماشا کنن ، هرچند تنها بیننده فقط امگایی بود که با تعجب به صفحه تلویزیون زل زده بود ...انگاری آلفاهاش تصویر دیدنی تری از اون باکس مستطیلی شکل داشتن که حاضر بودن ساعت ها به تماشاش بشینن
جیمین زیادی مسحور کننده بود درست مثل اولین روز ملاقاتشون ...
زیبایی خیره کنندش، ذات پاک و مهربونش و همینطور عشقی که سالها توی قلبش محبوس شده بود. پس اینکه میخواستن تنها پرستش گر الهه محبوبشون باشن طبیعی بود مگه نه؟
+وای اون چقد جذابه
کوک ابرویی بالا انداخت و با یه نگاه به شخصیت اصلی فیلم خنده ای سر داد
_اون مرتیکه دیکهد کجاش جذابه ؟مثل بغض کرکسه
×یا یا چرا آب دهنت راه افتاد؟جیمینا داری یه کاری میکنی بزنم از وسط دو شقش کنم
اینبار تهیونگ غر زد که فقط باعث خنده های دلبرانه امگاش شد
+خیلی حسودین میدونستین؟
با حلقه شدن یهویی دستای تتو شده و رگدار جونگ کوک دور کمرش خندش و خورد ،لعنتی شک نداشت گونه هاش از سرخی زیاد در حال انفجارن نباید راجب همچین مسائلی با جفتای خشن و جدیش بحث میکرد اونم وقتی میدونست تا چه حد روش حساسن
کوک بوسه ای زیر لاله گوشش گذاشت و همینطور که دستاش و از روی بدن لوناش بالا میاورد لب زد
_نگاهت فقط باید روی ما باشه بیبی بوی،نه اون بدترکیبای فیک
آب دهنش و صدا دار قورت داد.لحن آلفاش زیادی بم و تحریک کننده شده بود و همین موضوع باعث میشد پروانه های توی شکمش به پرواز دربیان
نیشخندی به حال پریشون امگا کوچولوش زد و بی توجه به لپای گل انداختش دستش و روی سینه های تختش کشید
_فکر کردی متوجهش نمیشیم لاو؟تا کی میخواستی مخفیش کنی؟
نفس تو سینش حبس شده بود،اون...اون امکان نداشت متوجهش شده باشه ،فقط میخواست اذیتش کنه مگه نه؟
خواست خودشو و با تصورات غلطی که توی ذهنش در حال رژه رفتن بودن متقاعد کنه که با نشستن تهیونگ مقابلش و قفل شدن دستاش بین بازو های جونگ کوک برق از سرش پرید
+آ.‌‌..آلفا
×بزار ببینم اینجا چی داریم
تهیونگ گفت و به محض بالا زدن تیشرت امگا دستی به باند دور نیپلاش کشید
×باورم نمیشه همچین کاری کرده باشی، اونم وقتی میدونی یه امگای باردار نیاز به تخلیه کردن این خوشگلا داره
_زود باش تهیونگا ،بیا به بیبیمون نشون بدیم چقد به فکرشیم

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now