پارت17

2.5K 483 88
                                    

*تو چی هان؟یه بار دیگه بگو
+باشه...باشه اشتباه کردم
*اشتباه کردی؟تو ...توی لعنتی با یه ظرف تخم مرغ هیکلم و به چخ دادی امکان نداره ازت بگذرم درو باز کن جیمین !
جیمین محکم تر از قبل به در چسبید و سعی کرد مانع از ورود یونگ بشه چون امکان نداشت اون موقع زنده بمونه ،اما از کاری که کرده بود پشیمون نبود !میتونست از زمانی که برای اتلاف وقت به دست آورده نهایت استفاده رو بکنه بدون اینکه کسی متوجهش بشه البته اگه بتونه از دست پسر کوچیکتر قسر دربره
+من که گفتم ببخشید
*خوناشام کوتوله مطمئنم همین الانم داری بهم میخندی
با مشت محکمی که به در خورد دست از خندیدن برداشت و سعی کرد خودش و کنترل کنه
+همین یه بار بیخیال من شو قول میدم بعدش جبران کنم
*من این حرفا حالیم نیست یا میای بیرون یا میام تو
هوفی کشید و چنگی به موهاش زد، نه مثل اینکه یونگ قصد نداشت بیخیالش بشه اما اگه گیر میفتاد چیز خوبی در انتظارش نبود
*آیششش ببین ریدی به کل هیکلم...خیلی خب یه توک پا میرم حموم و برمیگردم به نفعته تا اون موقع از لونت اومده باشی بیرون بیبی شوگر فهمیدی ؟
خوشحال از حل مشکلش لباش و به در چسبوند و لب زد
+قول میدممممم
عالی شد این همون موقعیتی بود که انتظارش و میکشید ،بعد گذشت چند دقیقه که از رفتن یونگ مطمئن شد گوشی و روشن کرد
+خوب شد رمزش و یاد گرفتم ...امیدوارم من و ببخشی یونگ
زیر لب گفت و بعد زدن پسورد فورا شماره هیونگش و گرفت و مضطربانه منتظر جوابش موند
+خواهش میکنم ...خواهش میکنم جواب بده هیونگ
$الو ؟
خوشحال توی جاش پرید و گوشی و بیشتر روی گوشش فشرد
+هیونگ ،منم ‌جیمین
$جیمین؟!خدای من میدونی چقدر نگرانت بودیم؟این همه مدت کجا...
+وقت زیادی ندارم هیونگ هر لحظه ممکنه گیر بیفتم
$فاک اونجا چه خبره؟
+باید کمکم کنی ،میخوام ...میخوام هرچی زودتر از اینجا بزنم بیرون
مضطرب لب زد و منتظر ادامه حرف هیونگش موند اما با شنیدن صدایی که به هیچ عنوان انتظارش و نداشت خون توی رگاش منجمد شد
_این در لعنتی و باز کن قبل از اینکه بشکنمش
صدای جدی و ترسناک جونگ کوک ،آلفای دورگه بود که اجازه نفس کشیدن و ازش سلب میکرد . دستش و روی قلب پریشونش گذاشت و از در فاصله گرفت میدونست ‌...میدونست که هیچ راهی برای خلاص شدن از زندانی که براش ساخته بودن وجود نداره و اینطور احمقانه دم به تله داده بود مطمئنا اون دونفر این بار ازش نمیگذشتن
دیگه باید محکوم به چه گناهی میشد؟
قرار بود تنبیهش یه تجاوز بی رحمانه باشه یا شکنجه مرگباری که هیچ پایانی نداشت ؟
$الووو؟؟؟جیمین !صدام و میشنوی ؟
+تموم شد هیونگ...دیگه به کمک نیاز ندارم
$چی؟!لطفا بگو اونجا...
کلافه گوشی و قطع کرد .افتادن به جون لبهای خون مرده شدش بهونه خوبی بود تا حرص و استرسی که متحمل شده بود و برطرف کنه هرچند با شکسته شدن در و ورود جونگ کوک به اتاق همون شهامت کمی که توی وجودش رخنه کرده بود از بین رفت
جونگ کوک نیشخندی زد و موهاش و بالا فرستاد
_میخواستیم بهت اعتماد کنیم !اما انگار ذاتا یه خائن به دنیا اومدی
پلکی زد که باعث ریزش اشک روی گونش شد
+اینکه برای زندگیم تلاش می‌کنم خیانته؟
با برداشتن قدم های آرومی خودش و به امگای دورگه رسوند و روی یکی از زانوهاش خم شد تا مقابل صورتش قرار بگیره
_هر چیزی که بخواد تورو ازمون دور کنه یه دلیل برای خیانته
+چرا طوری رفتار میکنین که انگار براتون مهمم، وقتی هیچ فرقی با یه عروسک خیمه شب بازی ندارم ؟
جونگ کوک با گرفتن حالت فیکی از ناراحت بودن . دستش و روی گونه امگا گذاشت و با ملایمت اشکاش و پاک کرد
_نکنه یادت رفته معشوقمونی عزیزم، لازمه به یادت بیارم ؟
+این مهملات و تحویل کسی بده که از روی واقعیتون خبر نداشته باشه
نیشخندی زد و با چشماش لبهای حجیم پسر کوچیکتر و از نظر گذروند ،هوس مزه کردن دوباره اون گیلاسای قلوه ای بدجوری دیوونش میکرد طوری که اختیار کامل و ازش میگرفت و باعث میشد وحشیانه به بوسیدن امگای بی دفاع مقابلش حریص بشه
جیمین دستاش و روی شونه جونگ کوک کوبید تا ازش فاصله بگیره ،از اینکه مدام بازیچه دست خانواده کیم جئون قرار میگرفت متنفر بود و بیشتر از همه حس مالکیت احمقانه ای که اون سه نفر روش داشتن عصبانیش میکرد
اما در آخر میدونست که هیچ چاره ای جز تسلیم شدن نداره، تنها راهی که برای ادامه زندگی حقیرانش میشناخت همین بود و چقدر مسخره که به همین سرنوشت بدیمن راضی شده بود
*اینجا چه خبره ؟
صدای متعجب یونگ باعث شد جونگ کوک بوسه رو بشکنه و به عقب برگرده
_این و من باید ازت بپرسم
کوک با پوزخند لب زد و بعد برداشتن موبایل از روی زمین اون و به طرف یونگ پرت کرد که پسر کوچیکتر توی هوا گرفتش

_باید بیشتر مواظب دور و برت باشی یونگ ،من و پدرت این همه سال زحمت بزرگ کردنت و نکشیدیم که یه بی ملاحظگی بچگونه زندگیت و به خطر بندازه
یونگ بهت زده به جیمین گریون چشم دوخت که با تکون دادن سر سعی داشت خودش و از این حادثه تبرعه کنه ،کم مونده بود ذهنش از هم متلاشی بشه!چرا دیدن نتیجه اعتماداش تا این حد دردناک و ناخوشایند به نظر میرسید؟
*جیمین ،تو چت شده
+یونگ ...من ...من
*چراهمش بازیم میدی؟؟؟
با فریاد یهوییش، جیمین یه ضربان و جا انداخت ...حس میکرد قلبش توی دهنش میتپه و قدرت تکمل و ازش میگیره

در واقعیتم همینطور بود، نمیدونست چرا اما در مقابل یونگ تبدیل به همون آدم شکننده ای میشد که در انتظار یه نجات دهندس، نجات دهنده ای که بدون قضاوت کردنش اون و درآغوش بگیره و بدون اینکه زخمی به جراحتاش اضافه کنه مرهم درداش باشه هرچند انگار ناجی توی  تصوراتش زمان زیادی میگذشت که ازش دلسرد شده بود  و حالاهم جای خالیش توی چهارچوب در این واقعیت و بهش ثابت میکرد که با شیطان روبروش تنهاش گذاشته!!!
_داشتی به کی زنگ میزدی ؟نمیخوام ازت دروغ بشنوم فقط حقیقت و بگو

+از وقتی اینجا حبسم کردین ‌...نتونستم هیونگم و ببینم،میخواستم برم ...برم دیدنش
_میخواستی بری دیدنش یا فرار کنی؟
با دزدیدن نگاهش از جای خالی یونگ  توجهش و به جونگ کوک داد و به آرومی زمزمه کرد

+اگه بهتون میگفتم میزاشتین برم پیشش؟جوابش یه کلمس نه !!غیر این بود ؟
_معلومه که بهت این اجازه رو میدادیم
کوک گفت و با نادیده گرفتن نگاه شوک زده جیمین کنار گوشش پچ زد
_اما به یه شرط

چطور امکان داشت این بازی از قاعده های بی پایان دو مرد مستثنی باشه؟ هر یه قدمی که به سمتش برمیداشتن ،امگا توی گسل بزرگتری از مشکلات بی انتها فرو میرفت که علتش خودشون بودن اما با این حساب اون هیچ حقی برای سکوت جلوی نگاه وهم انگیز آلفا نداشت پس نفس لرزونش و به آرومی بیرون فرستاد و متقابلا جواب داد
+چ‌...چه شرطی ؟

لبخند مرموزانه ای روی لبهاش شکل گرفت و با جمله بعدی که به زبون آورد ،امید توی قلب جیمین برای همیشه از بین رفت

مثل گلی که هیچ شانسی در برابر سرمای بی رحمانه زمستون نداره با این تفاوت که اینبار جلوی جهنمی از دردسر و عذاب به زانو دراومده بود 
_میزاریم به دیدن هیونگت بری اما وقتی برگشتی باید عضو نات شدمون و توی خودت داشته باشی میفهمی که منظورم چیه هوم؟

کل بدنش از این حرف به لرزه افتاد . همیشه به این موضوع باور داشت که تهیونگ و جونگ کوک فقط برای سواستفاده کردن ازش اون و کنار خودشون نگه داشتن اما با چیزی که شنید فهمید مسئله خیلی پیچیده تر از اون چیزیه که بتونه فکرش و بکنه
داشتن یه بچه از دو آلفا بهونه ای بود که باعث میشد همیشه توی زندان برزخیشون محبوس بمونه  بدون اینکه بتونه  از قفسش دل بکنه. هرچند جیمین محتاط تر از این بود که بخواد به همچین درخواستی عمل کنه و اسارت ابدی و به جون بخره

حالا میتونست اون زن آلفارو باتموم وجود درک کنه ...
کی دلش میخواست با همچین افراد فرصت طلب و خودخواهی زیر یه سقف بمونه  اونم وقتی تمام درکی که از زندگی داشتن نفس کشیدن بود ؟















پارت17آماریس🌙
امیدوارم دوستش داشته باشین و ازش لذت ببرین اینم یه انرژی برای هفته جدیدتون 😁
به نظرتون جیمین قبول میکنه؟یونگ بچم قاط زد دیگه از دست اینا بیاین یکم بهش حق بدیم 🙂🤝
دوستون دارم مواظب خودتون باشین💋
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now