پارت19

2.4K 460 103
                                    

×چرا ساکتی
تهیونگ بدون اینکه به امگای آشفته کوچیکترین نگاهی بندازه گفت و پک دیگه ای به سیگارش زد ، احساس بدی داشت ...از اینکه روی تنها پسرش دست بلند کرده بود و باعث ناراحتیش شده بود عذابش میداد . جیمین ارزش بهم ریختن رابطه خانوادگیشون و داشت ؟چرا از شنیدن اون حرفا تا این عصبانی شده بود وقتی میدونست چیزی جز یه حقیقت احمقانه نیستن ؟
_ شنیده بودم قراره بارون بیاد اما نه به این زودی که چشمات و خیس کنه
با لحن پر کنایه جونگ کوک بالاخره تردید و کنار گذاشت و بهشون نگاه کرد ،اونا حق داشتن واقعیت و بدونن
+می...میخوام خوب به حرفام گوش کنین
×اگه قراره بازم ساز مخالف بزنی ...
سری به نشونه منفی تکون داد و دستاش و روی صورت شرمندش گذاشت . صبر کن !چرا اون باید بخاطر مسئله ای که هیچ نقشی جز قربانی شدن توش نداشت سرافکنده میشد ؟؟اونم دلش یه زندگی شاد و بی دغدغه میخواست که با استفاده از این فرصت میتونست به آرزوش برسه هرچند خبر نداشت از آتیش زیر خاکستری که دنبال راهی برای شعله ور شدن میگشت . به قدری که بار دیگه رویاهاش و به خاکستر سوخته تبدیل کنه
+شماها آماریس و میشناختین؟
سکوت وهم آسایی جو اتاق و در برگرفت ، پس کابوسی که راجبش شنیده بود حقیقت داشت !!وگرنه امکان نداشت شاهد چشمای به خون نشسته دو آلفا باشه
_تو...چی گفتی  ؟
دستش و توی جیب لباسش فرو برد و بعد درآوردن گردنبند حلقه نشانی که اول اسم دوآلفا روی اون خودنمایی میکرد مجددا نگاه لرزونش و به تهکوک دوخت
+من...من ...همونیم که دنبالش بودین
میدونستم قرار نیست به راحتی حقیقت و بپذیرن ،این و میتونستم از پوزخندای تمسخر آمیزشون حدس بزنم پس برای آخرین بار تلاشم و کردم ،با گفتن جمله ای که قرار بود بهش متعهد بمونن
+ما حاضریم برای اینکه همیشه کنارمون باشی هرکاری بکنیم ،هرکاری ...این جمله براتون آشنا نیست ؟
دیگه هیج کدومشون نخندیدن، انگار دچار یه فروپاشی احساسی شده بودن چون اون چشمای خشن بعد مدت ها ترحم و به خودشون دیده بود
جونگ کوک با قدمای محکمی سمتش رفت و تو یه حرکت اونو روی زمین کوبید
_عوضی هرزه...چطور...چطور جرعت کردی ...
انگشتای باریک آلفا دور گردنش حلقه شد طوریکه به نفس تنگی افتاد و چشماش از تعجب درشت شد ،مگه قرار نبود شاهد واکنشی غیر از خشم و نفرت باشه ؟پس چرا بازم داشت تاوان پس میداد ؟
+جو...جونگ کوک اهه...دار...داری خفم میکنی
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود و نگاهش درمونده و عاجزانه به نظر میرسید اما با این وجود هنوزم قصد نداشت دست از خفه کردن امگایی که روزی صاحب قلبش بود برداره
_کل 18سال و بازیمون دادی تا دوباره برگردی به جایی که دیگه بهش تعلق نداری ؟؟؟مگه اینکه توی خواب ببینی حرومزاده کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی
تهیونگ بالاخره از بهت و شوک بیرون اومد و سمتشون رفت
نباید میزاشت امگا بعد این همه مدت به همین راحتی بمیره بدون اینکه زجر بکشه ،اون باید تقاص احساسات شکست خوردشون و با شکسته شدن تک تک استخوناش پس میداد
یا شاید با سوراخ شدن قلب سنگینش که هیچ رحمی توش نداشت
×ولش کن کوک نباید اینجا بکشیش!!
_چرا؟؟مگه مهمه این هرزه کجا سقط میشه ؟
درسته اصلا مهم نبود که جونگ کوک قراره چجوری مرگ و تقدیم نگاه وحشت زده و اشک آلود امگا کنه اما تهیونگ باید مثل همیشه عاقلانه با موضوع برخورد میکرد و میزاشت خونسردی توی چشماش جنون آتشین همسرش و خاموش کنه
×آره مهمه ...یونگ نیاید چیزی از این قضیه بفهمه
همین حرف کافی بود تا انگشتای جونگ کوک به آرومی از روی گردن کبود شده جیمین فاصله بگیرن و به امگای نیمه جون فرصت دوباره ای برای نفس کشیدن بدن
+شماها...(سرفه)دارین ...ا...اشتباه (سرفه)میکنین ،بزارین...بزارین (سرفه)یونگ و ببینم
تهیونگ هیسترکی خندید و تویه حرکت موهای امگارو توی مشتش گرفت و توی صورتش غرید
×تو این 18سال کدوم گوری بودی که حالا اومدی سراغش؟میدونی چیه ؟باید تا فرصتش و داشتی گورت و از این کشور گم میکردی ،چون دیگه نمیتونی از راهی که ازش اومدی برگردی
_اینبار مرگ و به چشمات میبینی بدون اینکه بتونی از عذابش خلاص بشی
با برخورد محکم سرش به زمین ،برای یه لحظه حس کرد دنیا جلوی چشماش سیاه شده ،درد خیلی زود توی وجودش رخنه کرد طوریکه باعث بلند شدن ناله های دردناک و گریه هاش شد
اما این وضعیت باعث نشد تهکوک از تصمیمی که گرفته بودن منصرف شن
کسی که قلب عاشقشون و بازی داد و گذاشت گرگ قدرتمندشون دچار اون سندروم لعنتی بشه هیچ حقی برای زندگی کردن نداشت ،همونطور که سهمی از دیدن دوباره پسرشون نداشت
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و از روی جیمین که بخاطر خونریزی سرش ،نیمه هوشیار روی زمین افتاده بود بلند شد
_میکشمت ،با دستای خودم میکشمت جیمین
تهیونگ دستی به صورت پریشون همسرش کشید و با تکیه دادن سرش به پیشونی جونگ کوک به آرومی لب زد
×ما فراموشش کردیم جونگ کوک ،نباید بزاریم احساسات قدیمی دوباره رشد کنن ...بقیش و بسپر به من نمیزارم یونگ چیزی از این ماجرا بفهمه ،فقط به انتقام فکر کن !اون تقاص تموم اشکایی که ریختیم و با از دست دادن جونش پس میده
کوک اجازه داد قلبش با ریتم ضربان آروم همسرش یکنواخت بشه تا به آرامش برسه و همینم شد ،انگار جیمین تنها کسی بود که میتونست زندگیشون و همونقدر که غرق عشق کرده بود تبدیل به نفرت کنه و حالا این تنفر بی رحمانه وجود خودش و به آتیش میکشید
مثل ققنوسی که شانسی برای تولد دوباره نداشت ...
با باز شدن در دو نگهبان وارد اتاق شدن و بعد تعظیم کوتاهی سمت جیمین رفتن، کیسه سیاه رنگی روی سر خونیش کشیدن و  بلندش کردن
"دستور چیه قربان
×ببرینش توی اتاق D
^"بله رئیس
به دستور تهیونگ از اتاق خارج شدن و سمت طبقه چهارم زیر زمین که همون اتاق شکنجه بود راه افتادن
امگا دیگه شانسی برای زندگی نداشت چون قربانی های اون اتاق مخوف هیچوقت قادر به دیدن روشنایی فردا نبودن و جیمین کسی نبود که از این قاعده مستثنی باشه









پارت 19
میدونم کمه دیگه شرمنده مسئله مهمی که میخوام بگم اینه که آپ این بوک شنبه هاستتتت با اینکه هزار بار گفتم🤕🥲دو روز در هفته هم نمیتونم آپ کنم چون بوکای دیگه هم هستن خلاصه یه بار در هفته واقعا معقوله حالا ببینم فیکای دیگه چطور پیش میرن و کی تموم میشن تا بتونم تایم آپ این و بیشتر کنم
مواظب خودتون باشین از این پارت لذت ببرین
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Where stories live. Discover now